اختصاصی مدرسه زبان و فرهنگ کره
نویسنده : سرکار خانم حیدری، مسئول بخش خواهران مدرسه زبان و فرهنگ کره
سریال عازم جهنم Hellbound محصول سال 2021 نتفلیکس اصلی که بالاترین میزان مخاطب را بین تمام سریال های نتفلیکس داشت و از سریال Squid Game هم در این زمینه پیشی گرفت، یک سریال شش قسمتی است در ژانر ماوراء الطبیعی و ترسناک که در آن مردم به صورت غیرمنتظرهای با پدیدهای غیر مادی و ماورایی مواجه میشوند به طوری که با مشخص شدن زمان مرگشان توسط فرشتۀ مرگ، موجودات ترسناکی ظاهر میشوند و آنها را با شکنجه و عذاب به جهنم میبرند.
Hellbound on Netflix TOP 10 TV Shows:[16]
درابتدای قسمت اول شاهد زندگی عادی مردم در شهر سئول و در یک کافه هستیم؛ همه مردم کارها و گفتگوهای روزمرهشان را ادامه میدهند به استثناء یک مرد که مضطربانه به ساعت نگاه میکند و ناباورانه منتظر رسیدن زمان مرگی هست که به او وعده داده شده. به محض اینکه زمان مرگش فرا میرسد، موجوداتی عظیم الجثه با هیبتی مقتدر و ترسناک بدون هیچ مکث یا ترحمی وارد میشوند و شروع به شکنجهی مرد میکنند، ولی او به سمت خیابان فرار میکند و بعد از مدت کوتاهی در بین ترافیک و در حضور تمام مردم دوباره توسط آنها گرفتار میشود و بیرحمانه و به بدترین شکل ممکن عذاب و شکنجه میشود و در آخر طوری سوزانده میشود که جز اسکلت سوخته، چیزی از او باقی نمیماند. دیدن این صحنهها باعث تحیر و ترسه عجیبی در مخاطب میشود! به چه جرمی؟ آیا واقعا این جنایت از طرف خدا بوده؟ چه جرمی باید مرتکب شده باشد که همچین مجازاتی را دریافت کند؟ تمام این سوالات در صورتی در ذهن مخاطب شکل میگیرد که در ابتدای سریال یک پیش شرط برای او بوجود آمده و آن، این است که افرادی که مرتکب گناه شدند توسط ماموران جهنم با عذاب کشته میشوند و به جهنم میروند.
در سه قسمت اول، سریال سعی دارد برای مخاطب محرز و قطعی کند که موجوداتی که برای گرفتن جان انسانها میآیند ماموران جهنم هستند و از طرف خدا ماموریت دارند برای انجام چنین اعمال وحشیانهای. و بزرگترین سوالی که مخاطب از خودش میپرسد این است که به چه گناهی؟
برخی فرضیات برای گناهکارانی که مستحق چنین مجازات وحشیانهای هستند بیان میشود اما کافی نیست و مخاطب همراه با مردم دنیای سریال احساس درماندگی، ترس و ناتوانی در مقابل چنین اقتداری احساس میکند و همزمان از خدایی اینگونه، متنفر میشود و هم به علت شدت ترس، گردن خم میکند و ایمان میآورد به خدا و سجده میکند، همانطور که تمام مردم شهر تسلیم شدند به استثناء یک کارآگاه که این را قتل میدانست و دنبال دستگیریِ مجرمین بود و یک خانمِ وکیل که از دومین فردی که که فرمانِ مرگ گرفته بود دفاع میکرد. این دو نفر تنها کسانی بودند که در پی حقیقت بودند و علاوه بر ترسشان سعی میکردند انسانی رفتار کنند، که البته از نظر مخاطب هم این مقاومت به حماقت شبیه بود؛ مگر میشود جلوی خدا ایستاد؟!
«جونگ جینسو» رئیس یک سازمان مطالعات مذهبی است که از 10 سال قبل ادعا میکند برای گناهکاران که مستحق ابدیت در جهنم هستند یک فرشته مرگ ظاهر میشود، اسم و زمان مرگ فرد به وسیلهی ماموران جهنم را میگوید؛ و وقتی آن زمان فرا میرسد مامورین اجرا میآیند و بیرحمانه، وحشیانه و به خشونتآمیزترین شکل ممکن گناهکار را شکنجه میدهند و بعد او را میسوزانند، به جهنم میبرند و از صحنه میروند.
این فرد دلیل این اتفاقات را در این مسئله عنوان میکند که چون عدالت انسانی کافی نیست و مردم هر گناهی انجام میدهند بدون اینکه مجازات درخور گناهانشان را متحمل بشوند، پس ما نیاز به قضاوت و اجرای عدالت خدا داریم تا با دیدن عدالت کامل بتوانیم درست زندگی کنیم و زندگیِ معناداری داشته باشیم، به این صورت که به خاطر ترس از جهنم، درستکار شویم.
«جونگ جینسو» در گفتگو با کارآگاه میگوید:
جونگ: «هدف ما اینه که بذاریم دنیا میل خدا رو بدونه تا درستکارتر زندگی کنیم.»
کارآگاه:«زندگی کردن با اعمال خوب با ترس از جهنم، میتونیم اینجوری بگیم؟»
جونگ: «به غیر از ترس، چی دیگه باعث توبه مردم میشه؟»
کارآگاه: «این خدا نباید به حق انتخاب بشر هیچ اعتقادی داشته باشه!»
جونگ: «حق انتخاب، درسته! قاتل همسرتون درست مجازات شد؟ فکر میکنین قوانین ساخت بشر به اجرای عدالت کمک میکنن؟ فکر میکنین قاتل احساس پشیمانی میکنه؟»
«جونگ جینسو» تمام ویژگیهای معمولی که پیامبران دارند را از خود نشان میدهد: یتیم بوده و بدون خانواده و پدرومادر و در سختی بزرگ شده؛ مهربان است و با آرامش و صبر رفتار و صحبت میکند؛ مدتی بادیه نشینی کرده و در جستجوی حقیقت و معنای زندگی سفر کرده؛ همیشه در حال کار خیر و کمک به مردم است؛ هیچ تعلق مادیی ندارد و در یک اتاق زندگی میکند و ساده زیست است؛ و برای دعوت مردم به حقانیتِ جدیدی که پیداکرده، ده سال صبر کرده و با آرامش مردم را فراخوانده است.
اما نقطه عطف داستان در انتهای قسمت سوم است که جونگ جینسو، برگزیدۀ جدیدی که مردم را به سمت خدا فرا میخواند، در یک مدرسهی متروکه به کارآگاه اعتراف میکند که بیست سال پیش او نیز فرمان فراخوانده شدن به جهنم را دریافت کرده و موعد آن چند دقیقهی دیگر است. او میگوید در تمام این سالها هیچ گناهی انجام نداده و دائم در حال انجام کارهای خوب بوده و هیچ دلیلی برای دریافت این فرمان پیدا نکرده است. تمام این بیست سال دنبال دلیل گشته است اما به نتیجهای نرسیده و فقط برای اینکه مردم هم، همان ترسی را که او در این مدت تجربه کرده است را تجربه کنند، به مردم چنین گفته است که این موجودات، از طرف خدا ماموریت دارند تا با عذاب، جان گناهکاران را بگیرند و به جهنم ببرند. او از کارآگاه میخواهد که جسدش را از بین ببرد تا کسی متوجه نشود او نیز فرمان را دریافت کرده، و جانشینش را کشیشی مسیحی و فرصتطلب قرار میدهد تا دین جدید را بعد از او رهبری کند.
مخاطب بعد از سه قسمتی که به پذیرش این ادعا، که این اتفاقات از طرف خدا است و دلیلش اجرای عدالت در مورد گناهکاران است، دچار سردرگمی میشود که آیا واقعا این اتفاقات از طرف خداست؟ آیا واقعا بدون هیچ جرمی مردم به جهنم فراخوانده میشوند؟ اگر از طرف خدا نیست پس چگونه این اتفاقات رقم میخورد؟ با وجود تمام شبهههایی که وجود دارد، باز میپذیرد که جز از طرف خدا نمیتواند باشد و سر فرود میآورد چون چارهی دیگری ندارد.
در ابتدای قسمت چهارم که چندین سال بعد از ناپدید شدن جونگ جینسو را روایت میکند، و در آن تشکیلات دین حقانیت جدید، با کتاب مقدسی که شامل گناهانی است که باعث میشود فرمان الهی دریافت شود، به رهبریِ کشیشی که جونگ جینسو به جانشینی انتخاب کرده، قدرت گرفته و از حمایت حکومتی، رسانهای و نیروهای پلیس برخوردار است. این تشکیلات مهمترین وظیفهشان دستگیریِ گناهکارانیست که فرمان را دریافت کردند و برای ترس از آبرویشان و اینکه خانوادههایشان به سختی نیوفتند فرار میکنند و حقانیت جدید هم برای اینکه به ایجاد ترس دائمی در بین مردم نیاز دارد تا قدرت خود را حفظ کند، آنها را دستگیر میکند و همراه با تحقیر آنها و خانوادههایشان، اجرای فرمانشان را از رسانه ها منتشر میکند.
در همین زمان، وقتی تمام مردم این شرایط را پذیرفتند که افراد به خاطر گناهانشان به این عذاب گرفتار میشوند، نوزاد تازه متولد شدهای در حضور مادرش فرمان مرگ و رفتن به جهنم را دریافت میکند. فیلم این اتفاق که توسط مادر گرفته میشود، به دست وکیل «مین هه جین» و یک استاد رشتهی جامعه شناسی میرسد. از آنجا که این دو رهبریِ گروهی را برعهده دارند که اعضای آن خانوادهی قربانیان هستند و معتقدند که: معلوم نیست این اتفاقات کار خدا باشد یا نه، اما چیزی که قطعی است، این است که حقانیتِ جدید به صورت انحصاری این وقایع را همانگونه که لازم دارد تفسیر میکند تا از آن به نفع خود استفاده کند. از این رو از پدرومادر نوزاد میخواهند تا اجازه دهند، زمانی که طفلشان توسط مامورین کشته میشود را در رسانهها منتشر کنند تا مُهر باطلی بر ادعای حقانیت جدید زده شود و مردم به چشم خود ببیند که نوزاد بیگناهی که شکی در بیگناهیاش نیست هم فرمان را دریافت کرده و این مصیبت ارتباطی با گناهان مردم ندارد و حقانیت جدید میخواهد مردم را فریب دهد.
از آنجایی که والدین نوزاد به این کار شک دارند، حتی مادرش در ابتدا تحت تاثیر تفکرات حقانیتِ جدید، فکر میکند که چون فرزندش در آینده قرار است مرتکب گناه بزرگی شود، چنین فرمانی دریافت کرده، به همین خاطر از فرزندش متنفر است و به او رسیدگی نمیکند.
اما وکیل و جامعهشناس برای راضی کردن پدر به او میگویند:«پدر: یعنی اون هیولاها هیچ کاری با خواست خدا ندارن؟»
جامعهشناس: «واقعا این مزخرفات رو باور میکنی؟ »
پدر: «پس فرمان چیه؟ اون هیولاها اسما رو انتخاب میکنن و میگن طرف عازم جهنمه.»
جامعهشناس: «خب ما نمیدونیم کار خداست یا نه، مشکل اینه که حقانیت جدید حق اختصاصی داره تا تصمیم بگیره این اتفاق چطور باید تفسیر بشه.اگر همهی اینها کار خداست و خواستش چیزیه که حقانیت جدید میگه انتخابی جز اطاعت ازش نداریم، چون یعنی به ما انسانها اهمیتی نمیده.این فاجعهی محضه مثل زلزله یا یه تصادف، برای هر کسی اتفاق بیوفته قطعا بدشانسیه. مسئلهی تنبیه کردن یا تنبیه شدن نیست. بچهی تو هیچ گناهی نکرده، هیچکس نمیتونه انکارش کنه.»و در ادامه به او میگویند که حقانیت جدید سعی میکند اجرای فرزندتان را مخفی کنند تا زیر سوال نروند.
وکیل: «پیروان، حقایق رو به نفع خودشون تغییر میدن، توی اصول اونها هیچ مفهوم اصیلی از گناه یا توبه وجود نداره. پس هرگز قبول نمیکنن که یه نوزاد مورد اجرا قرار بگیره.»
پدر: «هیچوقت نمیتونی مطمئن باشی، میتونی؟»
وکیل: «میتونن راحت طبق نیازشون، اصولشون رو تغییر بدن.ممکنه اینطور به نظر نیاد اما استانداردهای مشخصی برای تشخیص گناه دارند.»
جامعهشناس: «تنها اعمالی که میشه توسط انسانها ازشون جلوگیری کرد، گناهه.هیچ مفهوم اصیلی از گناه و توبه وجود نداره، اونا هوس و حرص رو هم گناه نمیدونن.ترس و پالایش روانی که اجراها (مجازات دیدن و کشته شدن توسط موجودات ماورایی) ایجاد میکنن، سیستمشون رو اداره میکنه، برای همین به گناهکارهایی که بتونن به طور منظم ازشون مثال بسازن نیاز دارن.»
در ادامه در صورتی که پدر نوزاد با دلایلی که برایش میآورند راضی میشود برای آگاه کردن مردم، از خود گذشتگی بکند و اجازه دهد؛ از طرفی مادر نوزاد با غریزهی مادریِ خودش نمیتواند جلوی محبتِ مادرانهاش را بگیرد و به فرزندش وابستگی عاطفی پیدا میکند و به این اتفاق رضایت میدهد تا بیگناهیِ فرزندش را نشان دهد. اما رهبر و پیروان حقانیت جدید که از اجرای نوزاد میترسند و سعی میکنند جلوی رسانهای شدن آن را بگیرند و در محافل خصوصیشان میگویند:
«اگر حقیقت رو بشه دنیا به آخر میرسه، مردم فکر میکنن که خدا شوخیه و هیچ اصولی برای کاراش نداره. به نظرت در دنیایی که هیچ اصولی نداره، چه اتفاقی میوفته؟! دنیا به آخر میرسه! باید جلوی نابود شدن دنیا رو بگیریم.»
آنها نابود شدن تشکیلاتِ خودساختهای را که با کمک ترس از اتفاقات ماورایی بر دنیا حاکم کردند، را برابر با نابودی دنیا میدانند و با هر وسیله و جنایتی سعی میکنند جلوی این اتفاق را بگیرند تا ایمان و حمایت مردم را به دین نوظهور خود از دست ندهند.
اما سرانجام وقتی زمان اجرای فرمان نوزاد نزدیک میشود، با مداخلهی پیروان حقانیت جدید، نمیتوانند مقدمات پخش از طریق رسانه را فراهم کنند و مادر، نوزاد را وسط یک مجتمع سکونتی میبرد و به مردم میگوید که قرار است برای فرزندش فرمان اجرا شود و در حالی که همه در حال دیدن و پخش زنده از طریق شبکههای اجتماعی هستند، نوزاد را روی سکویی میگذارد و عقب میرود؛
وقتی موجودات ماورایی برای اجرای عذاب و سوزاندن ظاهر میشوند مادر نمیتواند تحمل کند و فرزندش را در آغوش میگیرد و سعی میکند فرار کند و پدر نیز در این زمان میرسد و سعی میکند از خانوادهاش دفاع کند؛ اما وقتی میبینند تلاششان در برابر قاطعیت موجودات بینتیجه است و نمیتوانند فرار کنند، پدر، خانوادهاش را در آغوش میگیرد و ماموران جهنم هم سر میرسند و هر سه آنهارا میسوزانند و از صحنه میروند. مردم همه در حال تماشای این مقاومت و جنگیدن پدر و مادری برای دفاع از فرزند بیگناهشان در برابر قدرتی ماورایی، ناعادلانه و غیرانسانی هستند که ناگهان در بین اسکلتهای سوخته شده، صدای گریهی نوزاد را میشنوند؛
وکیل، نوزادِ سالم را از آغوش مادر و پدرش که فداکارانه جانشان را برای فرزند خود از دست دادند بیرون میآورد و با کمک مردم حاضر، از دست ماموران و پیروان متعصب، فرار میکند و سوار تاکسی میشود.
رانندهی تاکسی که وکیل را میشناسد و به او کمک میکند و میگوید:
«اینکه خدا چجور موجودیه رو نمیدونم؛ اهمیتی هم برام نداره..فقط یه چیزی رو مطمئنم، اونم اینه که اینجا دنیای آدمهاست و دنیای آدمهارو، آدمها باید سروسامان بدن..»
و اینجاست که مخاطب جواب تمام، سردرگمیها و ترسش را میگیرد! باید بجنگیم در مقابل هر کس و هر چیزی که میخواهد مارا نابود کند یا از ما سوء استفاده کند؛ خدا باشد یا نباشد، نیروهای ماورایی باشند یا مادی باشند و یا انسانهایی باشند که با دین و تعصب و اِعمال قدرت میخواهند از ما استفاده کنند و به قدرت برسند.
و در سکانس پایانی شاهد رجعت دومین قربانی این وقایع هستیم که اسکلتش ذره ذره گوشت و خون میگیرد و زنده میشود..
تحلیل سریال:
زمانی اسقفهای کاتولیک آمریکا بیانیهای منتشر کردند که در آن آمده بود که آشفتگی و سرگردانی انسان در جهان مدرن ناشی از فقدان ایمان او و دست برداشتن از خدا و دین است. ژان پل سارتر که یک فیلسوف اگزیستانسیالیست[17] است که نشان الحاد را بر پیشانی خود میزند، دیدگاههای او به وضوح بیانیهی اسقفها را تایید میکند. او میگوید: تا زمانی که آدمیان به خدایی آسمانی باور داشتند، میتوانستند او را خاستگاه آرمانهای اخلاقی خویش بدانند. جهان که مخلوق و تحت حاکمیت خدایی پدروار بود برای آدمی مسکنی مالوف، گرم و صمیمی بود. ما میتوانستیم مطمئن باشیم که شر در عالم هر قدر هم که زیاد باشد، در نهایت، خیر بر آن غلبه خواهد کرد و لشکر شر تار و مار خواهد شد.[18]
در سالهای اخیر به خصوص با همهگیریِ اپیدمی کرونا در جهان و مرگ میلیونها انسان، و به نمایش گذاشته شدن ضعف انسان در برابر وقایع طبیعی و همراه با نظریاتی که در مورد پارادایم (پایان تاریخ) و آخر الزمان مطرح میشود، مردم دنیا دوباره به ادیان وحیانی به خصوص مسیحیت توجه نشان دادند و خیلی از مردم به این باور رسیدند زندگیشان بدون دین وحیانی، پوچ و فاقد معناست.
نکتهی اصلی سریالها و فیلمهای کرهای در این چند سال اخیر توجه تامل برانگیز نسبت به ادیان وحیانی به ویژه مسیحیت است، گویی برخی پیشرفت این مسئله را خطرناک میدانند و در نهایت قصد دارند با به چالش کشاندن مباحث اصلی و کلیدیِ کلامی و فلسفی، ریشهی اعتقادات به این نوع گرایشات را بزنند. ترس، تحجر و توحش را بنمایهی داستان قرار میدهند تا روایت جدیدی از تفکر امانیستی[19] و دئیستی[20] را اثبات کنند. آنها رسما ادعای جنگیدن با مسیحیت را ندارند اما در لایههای پنهانیِ سریالها، مسیحیتِ منفعل را به تصویر میکشانند.
در این سریال پیروان مذاهب را دو دسته نشان میدهند: بیشتر افراد به علت ترس یا جهل و نادانی پیرو شدند و در برابر تمام ناعدالتی ها سکوت میکنند، و افرادی نیز هستند که متعصبانه حمایت میکنند و حتی برای رسیدن به هدفشان دست به هر جنایتی میزنند و فاقد هر گونه احساسات انسانی هستن.
در قسمت دوم وقتی مادر دو کودک فرمان زمان مرگ و رفتن به جهنم را میگیرد، جونگ جیسو در ازای پرداخت پول به او میخواهد که اجرای فرماناش را در رسانهها منتشر کند، او نیز با کمک وکیل مین هه جین میخواهد این معامله را انجام دهد تا بتواند آن پول را برای زندگی فرزندانش بگیرد. او یک مادری است که سرپرست خانوادهاش است و به سختی هزینهی زندگیِ فرزندانش را بدست میآورد و اینکه او همچین فرمانی را گرفته، حدس و گمانهزنی در مورد گناه او در بین جونگ جینسو و طرفدارانش شکل میگیرد، همانند اعمالی که کشیشها در قرون وسطی انجام میدادند، مردم را تفتیش عقاید میکردند و بر آن اساس دست به مجازات مردم میزدند، هر گونه نظر خلافی را الحاد میدانستند و مجازات مرگ در نظر میگرفتند. در سریال نیز مشابه این اعمال توسط «جونگ جینسو» و پیروان متعصبش سر میزند:
جونگ: «خدا پیامش رو توی تمام تاریخ به طرز ماوراء الطبیعی میفرسته؛ خدا راهی گذاشته تا پیامش رو واضحتر و مستقیم برسونه؛ خدابهمون میگه تا با «اجرای عدالت» از طریق پیامش زندگی کنیم.»
و علاوه بر اینها «جونگ جینسو» مخفیانه قاتلی را که به خاطر قتل در هنگام مستی فقط شش سال محکومیت گرفته و بعد از آن آزاد شد را به شیوهی ماموران جهنم، زنده زنده در کوره میسوزاند تا به تبعیت از خدا، عدالت واقعی را اجرا کرده باشد .و نمونههای مشابه زیادی در سریال وجود دارد که پیروان، دست به قتل و جنایت میزنند؛ که همهی اینها طوری به نمایش در میآید که ماهیت ادیان وحیانی چنین اعمالی است و استقرار یک دین در یک کشور چنین شرایطی را برای مردم آن جامعه بوجود میآورد.
از آنجا که هیچ دلیلی برای خدا و دین جدیدی که در سریال به آن اشاره شده و مردم باور دارند که از طریق جونگ جینسو به آن دین دعوت شدند، ارائه نمیشود و تنها دلیلی که مردم به خاطر آن به این دین گرایش پیدا کردند ترس از اتفاقات ماورایی هست که رخ میدهد و ادعای سریال این است که ترس و جهل مردم به یک واقعه، چیزی است که خدا را میسازد و انسان را مجبور به پرستش میکند تا شاید از آن اتفاقات در امان بماند، در صورتی که در پایان سریال نشان میدهد این مجازاتها به علت ارتکاب به گناهان صورت نمیگرفته و کاملا اتفاقی برای هر کسی رخ میدهد بدون اینکه گناهی داشته باشد؛ پس پیروی از ادیان برای در امان ماندن از وقایع کاری غیر عقلانی و از سر ترس صورت میگیرد و هیچ معنایی به زندگی انسانها نمیدهد.
جامعه شناس خطاب به پدر نوزاد میگوید:«حقانیت جدید ادعا میکند که تنها گناهکارها فرمان برایشان اجرا میشود؛ ولی این دروغه.این بیشتر شبیه یه حادثهی ماورا طبیعیه که توضیحی براش نیست.»
«جونگ جینسو» فقط به این اتفاق با دادنِ اسمِ «خواستِ خدا» معنی داد.
ادعای سریال این است که اگر در زندگی یک رخداد غیرقابل توضیحی دیدیم حتی اگر آن رخداد ماورایی بود، دلیل بر وجود خدا نیست، و یا اگر خدایی هم هست دلیل بر این نیست که به او پناه ببریم. ما فقط باید آن را کشف کنیم و با آن بجنگیم چون اینجا دنیای ما انسان هاست.
در قسمت دوم کارآگاه در مورد دریاف فرمان توسط قربانی دوم، خطاب به جونگ جینسو میگوید:
کارآگاه: «یه تهدید به مرگ صورت گرفته، پلیس باید پیگیری کنه.»
جونگ: «در دنیای قدیم، مردم باور داشتند که خورشیدگرفتگی نشونهی خشم خداست، فکر میکردن که یک سگ بهشتی خورشید را گاز گرفته و خورده، به خاطر همینم شکارچیا رو فرستادن ماموریت تا اون سگ رو بگیرن.
فکر نمیکنید که شما کارآگاهها همون شکارچیا باشین؟»
وکیل: «اینکه شکارچی باشی از این بهتر نیست که یه کشیشی باشی که آدمای بیگناه رو با بهونه کردنِ خدا، مورد آزار و اذیت قرار میده؟»
در سکانسهای پایانیِ سریال که اشارهی مستقیم به مسیحیت دارد و اثبات میکند مسیحیت برای کسب قدرت و به استعمار درآوردن و حکومت بر مردم بنا شده است و تمام ادعاهایشان دروغ و فریبی بیش نیست. مدعای نویسنده را در سکانسهای پایانی به وضوح میبینیم که:در سکانس عروج نوزاد اثبات میکند که عروج اصلا ربطی به عِقاب ندارد.
و همچنین در سکانس پایانی که تولد دوباره زنی را که دومین قربانیِ این ماجرا بود را نشان میدهد که تاکیدی بر مسئله تولد دوباره دارد و سعی میکند آن را پررنگ تر به نمایش بگذارد و ادعا میکند که مسئلهی عروج، یک مسئلهی اومانیستی و طبیعی است و بر اساس سازوکار مادی رخ میدهد نه با دلایل ماورایی.
و در آخر، سکانس دیالوگ راننده به وکیل که کامل تمام اهداف سریال را به وضوح به ذهن مخاطب دیکته میکند.
[16]بررسی محبوبیت مجموعه تلویزیونی عازم جهنم 18 روز پس از انتشار در نتفلیکس
*داده ها مربوط به بازه زمانی 19 نوامبر تا 6 دسامبر2021 است.
[17] اگزیستانسیالیستها معتقدند که زندگی بیمعناست، مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد و انسان باید خود، معنا و هدف زندگیاش را بسازد.
[18] معنای زندگی، اعظم پویا، صفحه 15
[19] انسانمداری، مکتب اصالت انسان. نگرش یا فلسفهای که با نهادن انسان در مرکز تاملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان میدهد.
[20] دئیسم به یک خالق الهی برای جهان اعتراف میکند، اما هر نوع وحی الهی را رد میکند و اعتقاد دارد عقلِ بشر به تنهایی کافی است تا برای ما یک زندگی دینی و با اصول اخلاقی صحیح فراهم کند.