چکیده
تجربه های موفق توسعه فرهنگی در کشورهای آسیایی باعث شده است تا بسیاری از پژوهشگران سیاست فرهنگی میل به مطالعه این کشورها و تبارشناسی سنت های سیاستگذاری در آنها پیدا کنند. کره جنوبی به عنوان کشوری که به صورت تاریخی تجربه بیش از سه دهه استعمار استبدادی ژاپن و اشغال نظامی آمریکا را دارد پس از گذراندن فراز و نشیب هایی در سپهر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اش، توانست تا صنعت فرهنگی خود را در دهه ۱۹۹۰ میلادی خلق کند و از آن وجهه ای جهانی بسازد. امروزه مطالعه تاریخی سنت های سیاستی در کشورهای مختلف یکی از منابع مفید و الهام بخش برای سایر کشورها محسوب می شود تا با خوانشی انتقادی به نقاط ضعف و قوت آن بپردازند و متناسب با زیست بوم فرهنگی خود مدل مطلوب خود را طراحی کنند. به همین منظور در این گزارش با نگاهی تاریخی به سیاست های فرهنگی کشور کره و شرح اهم برنامه ها در هر دوره تاریخی تلاش می شود تا تصویری منسجم از سیاست های فرهنگی این کشور ارائه شود. در پایان این گزارش با استفاده از مدل چهارگانه سیاست فرهنگی فرایند توسعه فرهنگی کره جنوبی و نسبتش با فرایند دولت سازی در کره جمع بندی می شود. از این منظر توانایی دولت برای بسیج بودجه فرهنگی متناسب با سیر صعودی هزینه های فرهنگی و هدایت آن براساس اهرم سرمایه گذاری خصوصی برای صنایع فرهنگی و خلاق یکی از ویژگی های قابل توجه دولت حامی در کره جنوبی است.
خلاصه مدیریتی
بیان / شرح مسئله:
مطالعه سنتهای سیاست فرهنگی کشورهایی که توانستهاند با طی کردن فراز و نشیبهای تاریخی به توسعه فرهنگی یا اقتصادی دست یابند، تجربیات مفید و حتی هشدارآمیزی در معرض سیاستگذاران سایر کشورهای قرار میدهد. کرهجنوبی کشوری است که با تجربه کردن سیوپنج سال (1945-1910) استعمار کشور ژاپن، سه سال (1948-1945) اشغال نظامی آمریکا، درگیریهای نظامی- ایدئولوژیک با کرهشمالی بین سالهای 1950 تا 1953، تجربه اولین رژیم استبدادی کرهای با ریاست سینگهامری (1960-1948) و درنتیجه تجربه دوران دولتسازی مدرن از سال 1961 با روی کار آمدن ژنرال پارک یکی از پُر فراز و نشیبترین کشورهایی است که سیاستهای مختلف دولتی بر بخشهای گوناگون فرهنگی این کشور تأثیر مستقیم گذاشته است. فهم تطور کارکرد فرهنگ از یک عنصر تبلیغاتی و پروپاگاندایی که در خدمت دولت استعمارگر قرار داشت تا متولد شدن اولین سیاستهای صنعت و اقتصاد فرهنگی در اواخر قرن بیستم که به دیپلماسی عمومی و قدرت نرم کره کمک کرده است، ایدههای پیشرو و در عین حال صیانتی (از فرهنگ خود) را برای هر پژوهشگر سیاست فرهنگی به ارمغان میآورد.
نقطه نظرات / یافتههای کلیدی:
عمده رویکردهای فرهنگی در دوران تاریخی و سیاسی کرهجنوبی را میتوان اینگونه خلاصه کرد:
- سیاست فرهنگی دوران استعمار ژاپن (1945-1910): در این دوره مداخله دولتی در تنظیمگری فرهنگ توسط دولت استعماری ژاپن متولد شد. همچنین در این دوره امکان استفاده از فرهنگ بهعنوان ابزار تبلیغاتی و پروپاگاندا به رسمیت شناخته شد و نگاه نظارتی، کنترلی و امنیتی در حوزه فرهنگ از دولت استعماری وامگیری و تا مدتها به روند غالب در کره تبدیل شد.
- سیاست فرهنگی دوران اشغال آمریکا (1948-1945): سیاست کنترلگری و مدیریت فرهنگی با استفاده از میراث فرهنگی که از زمان استعمار ژاپن در کره آغاز شده بود، در طول اشغال نظامی آمریکا تثبیت و میراثی بهجامانده در سیاست دولتی کره قلمداد شد و از طرفی سیاستهای ضد کمونیستی و مقاومتی نسبت به کرهشمالی نیز از این برهه به اندوخته کلان سیاستی و هویتی کرهجنوبی افزوده شد.
- ظهور دولت ملی کره و جنگ دو کره (1960-1948): نهاد دولت طی دهه 1950 علاوهبر تثبیت سیاستهای مداخلهای و حفظ میراث فرهنگی که میراث استعمار ژاپن و همچنین سیاستهای رادیکال در نفی کمونیسم و کرهشمالی که میراث اشغال آمریکا بود، مسئله نهادینهشدن سیاست فرهنگ ملی (که اشاره به ساخت هویت ملی کرهای داشت) را به مجموعه سیاستهای کلان فرهنگی کره اضافه کرد که واکنشی به استعمار و اشغال نظامی برای ساخت ملیت جدید کره بود.
- تأسیس سنت سیاست فرهنگی کره (1980-1960): دوره کوتاه دمکراسی از انقلاب در آوریل سال 1960 تا کودتای پارکچونگهی در مه سال1961 شاهد برخی تغییرات اساسی در سیاست فرهنگی بود که میتوان آن را در مفهوم آزادسازی خلاصه کرد. سیاست فرهنگی کره تحت رهبری پارکچونگهی (1979-1961) در دهههای 1960 و 1970 یک پدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی- فرهنگی بسیار پیچیده بود که موقعیت نسبتاً نامناسبی را در روایت کشور از سیاست فرهنگی ایجاد کرد. از یکسو، میتوان آن را بهعنوان کنترل فرهنگی سرکوبگرانه (سرکوب سنت فرهنگی کرهای) به سبک سیاست فرهنگی استعماری دهه 1940 خلاصه کرد که درک انسانشناختی از فرهنگ (بهعنوان یک شیوه زندگی) و معنای محدود آن (بهعنوان هنر، میراث و فرهنگ عامه) را بههم مرتبط دانست و برنامهها و کمپینهای فرهنگی از بالابهپایین و صریحی را ابداع کرد و درنتیجه دخالت در امر فرهنگ را شدت بخشید.
اما ازسوی دیگر، سیاست فرهنگی پارک آغاز سیاست فرهنگی معاصر در کره بود. این دوره شاهد معرفی ساختار، نهادها و سازمانهای اساسی برای سیاستگذاری فرهنگی و افزایش قابلتوجه ظرفیت دولت بهویژه در زمینههایی مانند قوانین فرهنگی، اداری، برنامهریزی، بودجه، بررسی و تأمین فرهنگی است. در این راستا، سیاست فرهنگی او با وجود غیردمکراتیک و تند بودناش، شرایط تاریخی مهمی را برای ظهور یک دولت حامی جدید در کره تعیین کرد. در گفتمان هژمونیک تجددگرایی (مدرنیزاسیون) و فرهنگ ملی کره، استفاده آموزشی یا تبلیغاتی از فرهنگ در تربیت عموم، هسته اصلی سیاست فرهنگی این دوران را تشکیل میداد.
دهه 1980 و ابتدای دهه 1990 میلادی در کره را میتوان بهعنوان دوره گذار به فضای باز سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نامگذاری کرد. از این منظر است که دهههای 1970 و 1980 را باید با توجه به کنشهای متقابل شدید و پویا بین دمکراتیک (مردمسالارانه) شدن کره و دگرگونی سیاست فرهنگی مطالعه کرد. این دوران عصر جنبشهای دمکراتیک (مردمسالارانه) کره و پاسخهای متناسب سیاست فرهنگی به آن بود. دولتهای کره از اواخر دهه 1980 میتوانستند و مایل بودند برخی از برنامههای دمکراتیک (مردمسالارانه) را بپذیرند و تحولی اساسی در سیاست فرهنگی کشور آغاز کردند. این امر با تداوم سنت سیاست فرهنگی دولتگرایانه و گسترش ظرفیت دولت در تأمین مالی عمومی فرهنگی مطابقت داشت.
- سنت سیاست فرهنگی کره پس از 1989 تا امروز: بهدنبال تغییرات دمکراتیک در سیاست کشور و نیروهای فعال فرهنگی، تمرکز سیاست فرهنگی کره از کنترل فرهنگی به ارتقا و توسعه فرهنگی تغییر کرد. لغو ممیزی موسیقی (1996) و فیلم (1996) نتیجه مذاکره مستمر بین قدرت دولتی و جنبش دمکراتیک بود. شخصیت کلیدی در تکوین صنایع خلاق، صنایع محتوا و صنایع فرهنگی رئیسجمهور کیم دائه جونگ (2003-1998) بود که تلاش کرد کشور را در سالهای پس از بحران با معرفی نسخه کرهای از سیاست «راه سوم» با هدف «توسعه همزمان» دمکراسی و اقتصاد بازار بازسازی کند. چالشهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کره در طول دهه 1990 میلادی، نخبگان سیاسی کره را مجاب به یادگیری و بازیابی سیاستهای خود کرد. از مهمترین این تجارب میتوان به یادگیری تفکیک شبه دمکراسی از دمکراسی تناسب حقوق حاکمیت و ملت، تغییر راهبردهای صنعتی در صورت زیاندهی آنها، برنامهریزی توسعه کشور براساس اولویتها، یادگیری درخصوص لزوم اصلاح ساختارهای کشور اعم از حذف، ایجاد یا ادغام نهادها و ریسکپذیری درخصوص ورود به صنایع خلاق اشاره کرد.
پیشنهاد راهکار، تقنینی، نظارتی یا سیاستی
دولت باید بهصورت کامل دست از مداخله در حوزه فرهنگ نکشد و خطوط اصلی توسعه فرهنگی را طراحی کند. بیشک از مهمترین دلایل توسعه فرهنگ به مدل کرهای، دولت مهمترین نقش را ایفا کرده است.
اولین مورد «ظرفیت گفتمانی» است. یعنی ظرفیتی برای ابداع و ترویج گفتمان جدیدی از فرهنگ و توجیه مداخله دولت در امور فرهنگی.
ظرفیت دوم «ظرفیت اجرایی» قوی است که به توانایی دولت در ارائه ترتیبات قانونی، زیرساختی، مالی و سایر موارد اشاره دارد تا برنامهها و تصمیمهای دولتی «واقعاً اجرا شوند» و تأثیرگذار باشند.
سومین ظرفیت «ظرفیت انعکاسی» در سیاست فرهنگی است که اشاره به توانایی و ظرفیت دولت برای مذاکره با فعالان فرهنگی و پذیرش برنامههای مردممحور از جانب ایشان، به رسمیت شناختن محدودیتهای سیاست فرهنگی دولتمحور، حمایت از خوداتکایی نهادی فرهنگ برای هماهنگ کردن منافع مختلف در بخش فرهنگی دارد.
بررسی تجربه کشورهای جهان در زمینه توسعه فرهنگی یکی از راههای مناسب برای طراحی و برنامهریزی دقیق مسیرهای توسعه در کشورها محسوب میشود. امروزه مطالعات تطبیقی در زمینههای مختلف حوزه علوم اجتماعی و سیاستگذاری به یکی از روشهای غالب تبدیل شده است. مرور نقاط ضعف یا قوت برنامهریزیها و سیاستگذاریهایی سایر کشورها باعث میشود تا مسیرهای غلط احصا شده و از تکرار آن بپرهیزیم و در مقابل از مسیرهای درست الگو گرفته و با باز طراحی آن متناسب با زیستبوم فرهنگی خود به بهره وری بیشتری دست یابیم. این نکته حائز اهمیت است که مسیر توسعه در هر کشور باید متناسب با ظرفیتها و ویژگیهای خاص همان زیستبوم طراحی شود. برخلاف نظریه نوسازی که معتقد است کشورهای درحالتوسعه تنها باید یک مسیر را برای توسعه و پیشرفت طی کنند، این گزارش با مطالعه سیاستگذاری فرهنگی کره اثبات میکند که هر کشوری باید براساس مدل بومیشده خود راه توسعه را طی کند. کرهجنوبی بهعنوان یکی از کشورهای شرق آسیا که در زمینه توسعه صنایع فرهنگی موفقیتهای قابلتوجهی کسب کرده است، مورد مناسبی برای مطالعه محسوب میشود. زیرا این کشور براساس اصول و ارزشهای سنتی خود توانست به الگویی برسد تا با حفظ برخی ارزشهای فرهنگیاش امر توسعه فرهنگی را ارتقا دهد. همچنین این کشور اگرچه وارد چرخه جهانی فرهنگ شد و با وارد کردن سیاستهای نئولیبرالی در اقتصاد و فرهنگ عملاً تبدیل به یکی از بازیگران بازار آزاد جهانی شد، اما توانست بسیاری از سنتها و آیینهای بومی خود را تجاریسازی کرده و علاوهبر درآمدزایی، برند ملی کشور را در سراسر جهان تقویت کند. مرور سیاستهای فرهنگی کرهجنوبی اگرچه جنبههای الهامبخشی برای سیاستگذاران فرهنگی بههمراه خواهد داشت، اما پارهای از برنامهریزیهای فرهنگی- اقتصادی این کشور عملاً متناسب با سایر زیستبومهای فرهنگی نیست و لذا امکان تقلید یا تکرار این تجارب وجود ندارد. بهتبع «خوانش انتقادی» این سیاستها میتواند آوردههای مهمی برای کشورها بهخصوص کشور ما در زمینه توسعه صنایع فرهنگی داشته باشد.
2.چرا سیاستگذاری فرهنگی کرهجنوبی مهم است؟
تا اوایل قرن 21 میلادی، میتوان گفت سیاست فرهنگی کره برای پژوهشگران سیاست فرهنگی ناشناخته بود و میل چندانی برای مطالعه سیاستهای کرهجنوبی در سپهر فرهنگ وجود نداشت. تاجاییکه تنها متن سیاستی از کره توسط یرسو کیم و به سفارش یونسکو در سال 1976 نوشته شده بود و تا سالها مبنای شناخت فرهنگی کره قلمداد میشد. تا اینکه به لطف موفقیت چشمگیر فرهنگ عامهپسند کره در جهان توجه رسانهها و اندیشمندان به سیاست فرهنگی این کشور جلب شد[1].
چرا مطالعه سیاست فرهنگی کرهجنوبی مهم است؟ از منظر اقتصاد ملی، کره که روزی از کشورهای فقیر آفریقایی نیز وضعیت بدتری داشت توانست لقب ببر آسیایی را از آن خود کند و به رتبه 12 دنیا از نظر تولید ناخالص داخلی برسد [2]. لذا فهم و بررسی نحوه طراحی نظام صنعت فرهنگی کره بهعنوان یک مدل موفق توسعه فرهنگی در آسیای شرقی (حداقل از بُعد مادی) که توانست جزو استراتژیهای کلان اقتصادی دولت کره قرار گیرد، بسیار مهم است. از نظر صادرات فرهنگی کره، اولین کشوری در میان کشورهای غیرغربی است که تقریباً تمام اشکال فرهنگی خود مانند برنامههای تلویزیونی، فیلمها، موسیقی عامهپسند، پویانمایی (انیمیشن)، بازیهای برخط (آنلاین) و گوشیهای هوشمند را به کشورهای غربی و غیرغربی صادر میکند. این درحالی است که تنها چند کشور توانستهاند با محصولات و صنایع فرهنگی خود به بازارهای جهانی نفوذ پیدا کنند. نفوذ سایر کشورها از طریق صنایع فرهنگیشان، صرفاً محدود به یک یا چند محصول فرهنگی بوده است. برای مثال نمایشهای تلویزیونی از مکزیک و برزیل و همچنین پویانمایی (انیمیشن) و بازیهای کنسولی از ژاپن موفقیتهایی را در بازار جهانی کسب کردهاند؛ اما هیچکدام نتوانستهاند معدل قابلقبولی در عرضه تمامی محصولات فرهنگی داشته باشند، اما میتوان گفت کرهجنوبی طی یک برنامه بلندمدت توانسته است به تفکیکِ محصولات متنوع، بازارهایی را از آن خود سازد[3]. دولت کره توانست فرهنگ عامه خود را برای تسخیر بازارهای جهانی بهکار ببرد.
از منظر اقتدار ملی مسئله ساخت برند ملی و قدرت نرم کره قابلتأمل است. آنها در ادامه سیاست توسعه فرهنگی بهدنبال برساخت تصویری ایدئال و زیبا از کرهجنوبی در میان مردمان آسیایی و سپس اروپایی بودند و این تبدیل به یک هدف استراتژیک در سطح سیاست خارجی آنها شده بود. اگرچه این برنامه برای تقویت قدرت نرم کرهجنوبی طراحی شده بود؛ اما نباید فراموش کرد که هدف اصلی همان کشف بازارهای جدید بود. بهبیاندیگر آنها از موج کرهای و سایر سیاستهای فرهنگیشان برای مشتاق کردن کشورهای دیگر به محصولات کرهای استفاده میکردند [3]. لذا فهم چگونگی و ماهیت ساخت نام تجاری[1] بر مؤلفههای هویتی توسط کره نیز یکی دیگر از موارد اهمیت مطالعه سیاست فرهنگی کره است.
از منظر مطالعات مقایسهای، سیاستهای فرهنگی این کشور نشان میدهد که مدل اقتصاد فرهنگ کره یک مدل خاص و مناسب با بافتار تاریخی اجتماعی این کشور است و لذا مطالعه آن میتواند ایدههایی برای سامان اقتصاد و فرهنگ در سایر کشورهای آسیایی ارائه دهد. شایان ذکر است که هر الگوی توسعه فرهنگی موفق متناسب با بافتار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی همان کشور طراحی شده است. لذا برخلاف نظریه نوسازی، که معتقد است همه کشورهای دنیا برای رسیدن به توسعه باید از مدل غربی آن پیروی کنند، در اینجا نیز هیچ کشوری با تقلید صرف از الگوی کرهجنوبی نمیتواند به نتیجه مطلوب برسد. زیرا ویژگیهای تاریخی کرهجنوبی هیچوقت شبیه به سایر کشورهای آسیایی نیست. برای مثال کشور ایران هیچوقت تحت استعمار مستقیم کشوری نبوده است این درحالی است که بسیاری از میراث سیاستی کره که در این گزارش به تفصیل به آن اشاره میشود، بهصورت مستقیم تحتتأثیر استعمار ژاپن و طی چندین دهه شکل گرفته است. همچنین سیاست فرهنگی کره براساس یک الگوی نئولیبرالی خاص طراحی شده است که در آن سوژههای فرهنگی صرفاً کارگران فرهنگ بهحساب میآیند و نگاه انسانشناسانه کرهای به فرهنگ، نگاهی خاص و ویژه است که با جهانبینی ایرانی و اسلامی تفاوتهای جدی دارد. بنابراین میتوان از الگوهای کرهای که در ساماندهی به امور فرهنگی و همچنین توسعه فرهنگی نتایج مؤثری داشته است بهره برد و در عین حال عناصری که برای سیاست فرهنگی ما بهاصطلاح نافرهنگ[2] محسوب میشوند از آن زائل کرد. درنهایت سیاست فرهنگی کره که با تمرکز به سیاستهای ملی و جهانی پیش رفته است، امروز در کشور ما نیز آثار مستقیم و غیرمستقیمی در سبک زندگی جوانان و سبد مصرفی مخاطبان ایرانی گذاشته است که برای فهم آن نیاز به شناخت کافی از اصل سیاست فرهنگی این کشور داریم. امروز کنسولگری کرهجنوبی در بسیاری از کشورها در حال همکاری (در جهت القای فرهنگ جدید کرهای) با جوانان آن کشور بهعنوان سفیران فرهنگ کره است و از طرفی روز بهروز مصرف محصولات فرهنگی کره مثل کیپاپ و کیدرام در بین جوانان ایرانی افزایش پیدا میکند. به همین منظور باید با شناخت صحیح ماهیت سیاست فرهنگی کره و آثاری که بر کشورهای مختلف میگذارد برنامهریزی مطلوبی توسط سیاستگذاران تنظیم شود. همچنین باید بهصورت ایجابی و با افزایش قدرت نرم مواجهای عقلانی و صحیح در برابر قدرت نرم کرهجنوبی داشت. برای مثال تولید رؤیا و برند ملی کره یکی از ابزارهای مهم این کشور در دیپلماسی عمومی محسوب میشود. آنها رویای کرهای را به جوانان میفروشند و آنها را مجذوب فرهنگ کرهای میکنند. بهترین راه مقابله با این نفوذ، تولید رویای ایرانی و برند ملی برای جوان ایرانی است.
3.مسئله توسعه و سیاست فرهنگی در کرهجنوبی
مسئله توسعه ملی و سیاستهای فرهنگیِ متناظر با آن بدون در نظر گرفتن نقش دولت و نظام حکمرانی ممکن نیست. بر این اساس مطالعه فرایند تکوین دولت در هر کشوری مقدمه مهمی برای فهم شیوه سیاستگذاری عمومی و فرهنگی آن بهحساب میآید. دولت در کره بهعنوان یک سازماندهنده قدرتمند حکمرانی فرهنگی و یک آژانس قدرتمند هماهنگکننده اقدامات اجتماعی، از قدرت رهبری و ظرفیت قابلتوجهی در سیاست فرهنگی برخوردار است. علیرغم دگرگونی دمکراتیک و نئولیبرالی جامعه کره، تسلط و حضور همهجانبه دولت، بهعنوان یک هنجارِ سیاستگذاری فرهنگی تلقی میشود. تداوم تاریخی دولتِ قدرتمند، نشاندهنده وابستگی شدید سیاست فرهنگی کره به سیر دولت است؛ بهویژه رویکردهای از بالابهپایین و متمرکز که در دورههای استبدادی بهصورت تاریخی نهادینه شده بودند [1].
برای نشاندادن اهمیت سازمان دولت در سیاستهای فرهنگی کره باید به شیوه توسعه در کره توجه کرد. رابطه دولت و نقش آن در توسعه و پیشرفت با مدلها و شیوههای مختلفی تبیین شده است. پس از ناکامی مدل نوسازی -که مختص کشورهای اروپایی و نسخه توصیه شده برای بسیاری از کشورهای جهان بوده است- و مدل وابستگی که واکنشی سلبی به آن است و مدل نوسازی را ناهمخوان با شرایط خاص اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشورهای درحالتوسعه میداند، نسخه جدیدی از رابطه دولت و توسعه در کشورهای شرق آسیا مطرح شد که به مدل دولت توسعهگرا مشهور است. این مدل علاوهبر تأکید به جنبههای مختلف رشد و توسعه بهدنبال ارائه الگوهای بومی توسعه است. همچنین این مدل پیش از آنکه به جنبه دمکراتیک یا غیردمکراتیک و همچنین ایدئولوژیک دولتها تأکید کند به کیفیت مناسب خدماتدهی میپردازد. در این مدل دولت نقش تسهیلگری و تنظیمگری را برعهده میگیرد[4].
مدل دولت توسعهگرا که مقدمهای برای پیادهسازی ایده حکمرانی خوب نیز بهحساب میآمد، شیوهای بود که کشورهای شرق آسیا ابتدا با الهامگرفتن از دولت کارآمد ژاپن بهسمت آن حرکت کردند و چالش جدیدی را در نظریهها و مدلهای توسعه به راه انداختند. از ویژگیهای دولتهای توسعهگرا میتوان ابتدا به حضور نخبگان سیاسی کارآمد اشاره کرد که از هوش و تشخیص بالایی برخوردار بوده و توان انطباق اقتصاد ملی با تحولات جهانی را دارند. همچنین ایشان در پیشبرد اهداف توسعه توانایی اجرا و هماهنگسازی بالایی نیز داشتند. ویژگی دیگر در شایستهسالاری بوروکراسی و محدودسازی مسیرهای رانت در فرایندهای اقتصادی و سیاسی است. این امر باعث شد تا برای مثال در کشور کرهجنوبی که سالها درگیر مسئله رانت در فضای تجاری و اداری بود، تا اندازه قابلقبولی فساد کاهش پیدا کند. ویژگی مهم دیگر نقش تنظیمگری دولت بود که در آن دولت نقش غیرمستقیم، اما فعال در فرایندهای اقتصادی و صنعتی داشت که ازجمله آن میتوان به اعطای یارانههای هدفمند، تخفیفهای مالیاتی و… اشاره کرد و عملاً دولت توسعهگرا یا تنظیمگر، هم نقش دولت و هم نقش بازار را به یک اندازه مهم و در کنار هم میدید و هیچکدام را بر دیگری مقدم نمیساخت [4].
با این توضیحات مقدماتی میتوان گفت مدل دولت توسعهگرا که عملاً از زمان روی کار آمدن ژنرال پارک در سال 1961 در کرهجنوبی پیادهسازی شده، یکی از مهمترین عوامل توسعه اقتصادی و پایهگذار کره مدرن بوده است. بر همین اساس کره، سیاست فرهنگی متمایز خود را مبتنیبر توسعهگرایی دولتی توسعه داده است. از اوایل دهه 1960 کره یکی از قویترین مدلهای توسعه دولتی را که اقتصاد از بالابهپایین و صادراتمحور را دنبال میکرد، پیش برد. اگرچه دولت اصلاحات نئولیبرالی را از اوایل دهه 1980 اتخاذ کرده و توسعه داده است – که مداخله دولت در بسیاری از بخشهای جامعه را کاهش داد – اما دولت بهطور کامل از نقش حیاتی خود دست برنداشته و به توسعه سیاستهای فرهنگی خود ادامه داده است [3].
امروزه کره را بهعنوان یک «دولت حامی جدید» تعریف میکنند که یک سیاست فرهنگی متمایز را توسعه داده است و در آن برنامههای دمکراتیک، نئولیبرالی و جهانی بهطور فعال در چارچوب سیاست دولتگرایی بیان شده است. دولت حامی جدید در کره نهتنها «اسطوره دولت ناتوان» را در دوران نئولیبرالیزاسیون و جهانیشدن به چالش میکشد، بلکه بهنظر میرسد که گرایشهای مطالعات سیاست فرهنگی برای مرتبطساختن دولت قوی با یک دولت فاشیستی یا سیاست فرهنگی کمونیستی در گذشته (خطر دولت برای فرهنگ)، را نیز به چالش میکشد. همچنین نتایج سیاستگذاری در کره بحران مشروعیت و مقبولیت سیاستهای فرهنگی پس از جنگ جهانی در دولتهای رفاه غربی (شکست و زوال دولت) را نیز به چالش کشید. دولت حامی جدید در کره که از سال ۱۹۸۷ بهوجود آمده، هم شباهتها و هم تمایزات جدی را با سایر دولتهای حامی نشان داده است. در برنامه جدید دولت کره آزادی فرهنگی جایگزین کنترل فرهنگی شد که سالها در این کشور ریشه دوانیده بود. بااینحال، رویکرد از بالابهپایین و کارآمد دولت به فرهنگ ادامه یافته است. فرهنگ اکنون بهعنوان یک حوزه حرفهای مستقل تلقی میشود. بااینحال، هنوز هم بهشدت با برنامههای دولتی همراه است[1]. بهبیاندیگر فرایند دولتسازی کرهجنوبی تعیینکننده نحوه ساخت فرهنگ در این کشور بوده است.
تاریخ سیاست فرهنگی کره نشان میدهد که دستور کار سیاسی و اقتصادی این کشور، جهتگیری اساسی سیاست فرهنگی را مشخص کرده است. همچنین با نگاهی به منابع و تحقیقات میتوان نتیجه گرفت که سیاستهای هنری و فرهنگی کره بیش از آنکه با یک اجماع اجتماعی یا خودتنظیمی بخش فرهنگ اداره شود، تحت مدیریت مستقیم دولت بوده و بخش فرهنگ تاکنون بهشدت وابسته به علایق و اهداف مختلف سیاستمداران کره باقیمانده است [5]. با مطالعه تاریخ سیاستگذاری دولتی در کرهجنوبی به این واقعیت میرسیم که بهمنظور فهم سیاستهای فرهنگی کره معاصر و موقعیت جهانی آن باید به تاریخ سیاستگذاری این کشور رجوع کنیم. بدون فهم تحولات استراتژیک کرهجنوبی بسیاری از سیاستهای کنونی این کشور قابلدرک نیست. ماهیت بسیاری از رفتارها و تصمیمات دولتهای مختلف کره به سابقه دولت از زمان استعمار ژاپن و نفوذ آمریکا در این کشور بازمیگردد؛ لذا در این بررسی تلاش میشود با مرور اجمالی و تاریخی برهههای مهم سیاستی در کره، فهمی کلان از منطق حکمرانی فرهنگی و توسعه فرهنگ در این کشور ارائه شود.
4.تبارشناسی سیاست فرهنگی کرهجنوبی در ادوار مختلف
سیاست فرهنگی هر کشور بهصورت تاریخی متأثر از شرایط تاریخی و جغرافیای سیاسی (ژئوپلیتیکی) آن کشور است. کرهجنوبی نیز در بازه زمانی 1910 تا 1960 شاهد تغییرات مهمی بوده است که بهنوعی منشأ بسیاری از سیاستهای فرهنگی آن کشور تاکنون است. حکومت استعماری ژاپن بهمدت سیوپنج سال (1945-1910) زیربنای دولت را در کره بنیانگذاری کرده است؛ سپس اشغال نظامی آمریکا بهمدت سه سال (1948-1945) پس از آزادی از استعمار ژاپن شرایط جدیدی را مهیا کرده است؛ سپس استقرار و تشکیل یک دولت ملی جدید (1948) بهمدت دو سال آغاز میشود؛ اما بلافاصله درگیری ایدئولوژیک بین دو کره و در ادامه جنگ کره بین سالهای 1950 تا 1953 سرنوشت جدیدی برای این کشور رقم میزند؛ با روی کار آمدن رژیم استبدادی سینگهام ری (1960-1948) تاریخ سیاست فرهنگی این کشور عملاً بهصورت عمودی متولد میشود تا اینکه دوران دولتسازی مدرن از سال 1961 بهوسیله ژنرال پارک آغاز میشود. در طول این دوره، گرایش کلان سیاست فرهنگی از منظر حکومت و مدیریت دولتی تعیین میشود و درنتیجه، تأکید آن بر مدیریت توده از طریق فرهنگ و همچنین کنترل همهجانبه فرهنگ بود. بهویژه، سیاست فرهنگی که در زمان استعمار ژاپن بر کره اعمال شد تأثیری پایدار در سراسر ادوار بعدی دولت داشته داشت[1].
4-1. سیاست فرهنگی دوران استعمار ژاپن (1945-1910)
میتوان اینگونه توضیح داد که بارقههای سیاست فرهنگی مدرن در کره در بستر حکومت استعماری ژاپن ایجاد شد. استعمار همواره تأثیرات بلندمدتی بر دولتها و ملتها میگذارد که نمونههای فراوانی از آن را میتوان در طول تاریخ رهگیری کرد. ژاپن نیز از این قاعده مستثنا نبود و سیاستهایش طیف وسیعی از حوزههای مختلف ازجمله آموزش اجتماعی، تولید دانش فرهنگی، تنظیم محتوای فرهنگی و تبلیغ برنامههای دولت را پوشش میداد. اجرای تمامی این سیاستها بهطور گسترده بین اداره کل آموزشوپرورش و ریاست پلیس تقسیم شده بود که بر ترویج میراث و هنر و تنظیم فرهنگ عامه مانند فیلم، تئاتر، موسیقی عامهپسند، روزنامه و نشریه تمرکز داشتند؛ لذا میتوان مداخله دولتی در امر فرهنگ در این دوره را در دو حوزه کلان میراث و هنر و تنظیم فرهنگ عامه خلاصه کرد؛ اما نکته قابلتأمل در نهادسازی ویژه ژاپن در این زمینه است. انتخاب اداره آموزشوپرورش و ریاست پلیس بر این امر اشاره میکند که اولاً دولت استعمارگر فرهنگ را امری تعلیمی و آموزشی تعریف کرده و ثانیاً ضمانت اجرایی سیاستها را با پلیس تأمین کرده است. بهبیاندیگر پلیسی کردن و کنترلگری فرهنگ و همچنین مداخلهگری عمودی در فرهنگ بهمنظور پیشبرد اهداف سیاسی از ابتدا در تاریخ دولت کره نهادینه شد. در هر دو حوزه، مداخله و کنترل دولت از اواخر دهه 1930 بهشدت تشدید شد. زیرا استعمارگر تلاش کرد تا نهادها و سازمانهای فرهنگی را برای انتشار ایدئولوژیهای دولتی بسیج کند و حمایت کرهایها از تلاشهای جنگی ژاپن را تشویق کند [1].
هنگام بحث در مورد سیاست فرهنگی استعماری، توجه به مفهوم «حکمرانی فرهنگی» جالب است. این مفهوم که بهعنوان «سیاست فرهنگی» تعبیر میشود، توسط فرماندار کل کره سایتو ماکوتو ( 1919 تا 1927) ابداع و از آن حمایت شد. معنای مورد نظر او از حکمرانی فرهنگی بسیار گستردهتر از درک متعارف از سیاست فرهنگی و شامل نحوه حکومتکردن «فرهنگی» یا «مدنی» بر مردم کره میشد که بر «حفظ صلح عمومی، گسترش آموزش، ترویج حکومت محلی، توسعه صنعت و حملونقل و بهبود شرایط سلامتی» تأکید داشت. سیاستگذاران قصد داشتند کرهایها را از طریق برنامههای فرهنگی مانند آموزش عمومی، موزهها، کتابخانهها، نمایشگاهها، سخنرانیها و نمایش فیلمها و معرفی فرهنگ تعلیم و ارتقا دهند. این وظیفه «ترویج فرهنگی» عمدتاً توسط اداره آموزشوپرورش دولت مدیریت و اجرا میشد. این برنامه قصد داشت کرهایها را تربیت کند و به آنها کمک کند تا از تجربیات فرهنگی استعماری بهعنوان بخشی از روند تمدن و مدرنشدن قدردانی کنند [1]. لذا بهنوعی استفاده تبلیغاتی (پروپاگاندایی) از فرهنگ در این دوره به رسمیت شناخته شده بود.
شاید مهمترین ابزار سیاستگذاری در این برهه مسئله ساخت و ترویج موزه توسط دولت استعماری بود. بنابه گفته بندیکت اندرسون، موزه یکی از نهادهای کلیدی قدرت است که از طریق آن دولتهای استعماری مشروعیت اصلونسب خود را ترسیم میکردند. با این حساب موزه عمومی دولت، اولین موزه عمومی مدرن در کره، یکی از حیاتیترین ارگانهای سیاست فرهنگی استعماری بود. این موزه که تحت مدیریت مستقیم اداره کل آموزشوپرورش دولت بود، نقطه کانونی تولید و انتشار دانش استعمارگر درباره موضوعات مختلف و تاریخچه آنها بود[1]. آنها با موزهسازی شروع به تاریخسازی یا فرهنگسازی بر مبنای ایدئولوژیهای استعماری کردند.
قبل از دهه 1920 هیچ سیاست منسجمی در مورد فیلم وجود نداشت. زیرا صرفاً رسانهای نوظهور برای سرگرمی عمومی محسوب میشد. بااینحال، دولت استعمارگر ژاپن سینما را تنظیم و کنترل کرد و به پلیس قدرت داد تا هرگونه نمایش فیلمی را که تصور میشد به امنیت و نظم عمومی آسیب میرساند، متوقف کند. در اواسط دهه 1920 سانسور فیلم برای سرکوب نمایش احتمالی فیلمهایی بهکار گرفته میشد که دارای حساسیت سیاسی بود؛ بهویژه فیلمهایی که توسط هنرمندان چپ ساخته میشدند [1]. درنتیجه سیاست فرهنگی در کره بهصورت دولتی و مداخلهگرایانه متولد شد و روند استعماری برنامههای فرهنگی تأثیرات مهمی را در دورههای بعدی برجای گذاشت. همچنین نگاه نظارتی، کنترلی و امنیتی در حوزه فرهنگ از دولت استعماری وامگیری و تا مدتها به روند غالب در کره تبدیل شد.
4-2. سیاست فرهنگی دوران اشغال آمریکا (1948-1945)
سه سال پس از استقلال از استعمار ژاپن، دوران پرتلاطم سیاسی در کشور آغاز شده بود. اگرچه کره در 15 اوت سال 1945 آزاد شد، اما به یک کشور جدید تبدیل نشد. زیرا تحت اشغال نظامی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت: بخش جنوبی که بعداً به کرهجنوبی تبدیل شد، تقریباً برای مدت طولانی توسط ایالات متحده اداره میشد. سه سال از 8 سپتامبر سال 1945 تا 15 اوت سال 1948 یک دولت نظامی با محوریت ارتش ایالات متحده تنها حاکم مشروع در کرهجنوبی بود و سازمانهای سیاسی موجود در سراسر کشور در راستای تشدید جنگ سرد در شبهجزیره کره عمل میکردند. سیاستهای اصلی این دوره، دور نگهداشتن کشور از تأثیرات ایدئولوژیک اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی بود که تا سالها مبنای ایدئولوژی سیاستی دولتهای ملی کره قرار گرفت. برای این مقصد دولت اشغالگر با استفاده از صنعت تبلیغات تلاش کرد تا افکار مردم کره را بهسمت اهداف خود معطوف کند. به همین جهت فیلم، بهترین ابزار جهت تخریب کمونیسم و دولت کرهشمالی بود. به این ترتیب مستندهای سیاسی در اواخر حضور آمریکا بیشتر در دستور کار سیاست فرهنگی این کشور قرار گرفت[6].
جلوگیری از بیثباتی سیاسی و ایجاد یک دولت ملی مدرن که از سیاستهای خارجی ایالات متحده حمایت میکند از دیگر برنامه حکمرانی آمریکا بر کره بود. دولت اشغالگر برای کنترل بهتر قلمرو، قوانین موجود، بوروکراسی، پلیس و ارتش را بر همان ساختار قبل (ساختار استعماری ژاپن) حفظ و با این اقدام، استعمارزدایی از کره را به یک کار غیرممکن تبدیل کرد؛ بنابراین جای تعجب نیست که دولت اشغالگر بر زیرساختها و سازمانهای فرهنگی موجود_ که توسط ژاپنیها تأسیس شده بود_ تکیه کرد. تنها تغییر این بود که تمامی پرسنل ژاپنی در بخش فرهنگی و نهادهای فرهنگی تحت مدیریت آن، با نیروهای کرهای جایگزین شدند[1].
دولت نظامی ایالات متحده دانش کمی از فرهنگ کره داشت و هیچ برنامه روشنی برای سیاست فرهنگی نداشت. اگرچه دولت سیاست فرهنگی منسجمی نداشت، اما همچنان میتوان اقدامات آن را در زمینه فعالیتهای فرهنگی و آثار هنرمندان، سیاست فرهنگی نامید. بهطور کلی، این سیاست را میتوان به دو دسته گروهبندی کرد: سیاست فرهنگی صریح که عمدتاً در مورد میراث ملی کره اعمال میشد و سیاست ضمنی که با هدف مبارزه با کمونیسم طراحی شده بود. در طول دوره اشغال، سیاست فرهنگی «صریح» به میراث فرهنگی و موزهها محدود میشد. زیرا آنها بهعنوان ظروف فرهنگ ملی کره در نظر گرفته میشدند و بنابراین تسهیلکننده مهم ملتسازی بودند. تمرکز دولت بر اداره موزه ملی (موزه عمومی دولتی سابق) و ایجاد یک دستورالعمل اساسی برای حفظ میراث بود؛ حفظ و حراست از اشیا و تأسیسات تاریخی، فرهنگی و مذهبی و مکانیابی و ثبت کلیه اشیا تاریخی، فرهنگی و مذهبی و املاک و مستغلات. بااینحال، عدم حساسیت فرهنگی یا عدم احترام آمریکاییها به فرهنگ کره نیز نکته قابل ملاحظهای است. برای مثال، سربازان آمریکایی اشیای میراثی را که در کاخ گیونگ بوک گانگ[3] ذخیره شده بود، غارت کردند و ارتش آمریکا با خشونت تأسیسات گالری هنری در سئوجوجون،[4] را تخریب کرد. بهطور مشابه، اشغالگر علاقه چندانی به بازگرداندن اموال فرهنگی غارت شده و انتقال داده شده به ژاپن را نداشت. زیرا آنها نمیخواستند پس از اتمام جنگ جهانی دوم احساسات ضدآمریکایی را در ژاپن برانگیزند. در همین حال، در راستای جنگ سرد فرهنگی، یک سیاست فرهنگی «ضمنی» را برای مقابله با هنرمندان سوسیالیست و فعالیتهای آنها الزامی کردند. جالب توجه است که مهمترین کلیدواژه اظهارات حکومت اشغالگر درباره فرهنگ «آزادی» بود. این بیانیهها بر این تأکید داشتند، درحالی که ژاپن زندگی فکری مردم کره را «مدیریت» میکند، هدف سیاست فرهنگی آنها «رهایی نهادهای فرهنگی و مذهبی کره از کنترل دولتی» است [1].
لذا سیاستهای میراث فرهنگی و مقابله با کمونیسم دو اصل اساسی سیاست فرهنگی کره در زمان اشغال آمریکا بود. قابلتوجه است که هر دو این سیاستها در طول چند دهه بعد به شکلهای دیگر مبنایی برای سیاست دولتهای ملی کره بود. در یک جمعبندی میتوان اشاره کرد سیاست کنترلگری و مدیریت فرهنگی با استفاده از میراث فرهنگی که از زمان استعمار ژاپن در کره آغاز شده بود، در طول اشغال نظامی آمریکا تثبیت و میراثی بهجامانده در سیاست دولتی کره قلمداد شد و از طرفی سیاستهای ضد کمونیستی و مقاومتی نسبت به کرهشمالی نیز از این برهه به اندوخته کلان سیاستی و هویتی کرهجنوبی افزوده شد.
4-3. ظهور دولت ملی کره و جنگ دو کره (1960-1948)
پس از اشغال آمریکا وضعیت دولت کره بسیار آشفته بود. زیرا پس از سالها استعمار نیروهای خارجی اکنون این کشور بهدست حکمرانان کرهای قرار گرفته بود. به عقیده پارک (2016) میتوان سیاست فرهنگی کره پس از استقلال را در سه بخش خلاصه کرد. دوره جمهوری اول با روی کار آمدن سنگمان رهی (1960-1948) که تأکید بر هویت ملی مشخصه سیاست فرهنگی این دوره است. دوره جمهوری دوم که با روی کار آمدن ژنرال پارک آغاز و با رو تائه وو (1963-1993) به اتمام رسید. در این دوره فرهنگ بهعنوان ابزاری برای تقویت سیاستهای توسعه رژیم مستبد پارک به خدمت گرفته شد و درنهایت دوره سوم که با ریاستجمهوری کیم یانگ سام در سال 1993 شروع شد و تاکنون ادامه دارد، فرهنگ را بهعنوان یک ابزار اقتصادی ملی مورد توجه قرار دادند و مسئله برند ملی مطرح شد[7].
گفتمان فرهنگی غالب پس از آزادی کره با ایده «فرهنگ ملی» مفصلبندی شد. درک غالب این بود که کره یک ملت واحد با خون، نسب، تاریخ، فرهنگ و سرنوشت یکسان است. کرهایها که پس از سالها توانسته بودند اولین انتخابات مجلس ملی خود را در سال 1948 برگزار کنند، ساخت فرهنگ ملی را پیشنیاز حرکت خود میدانستند[4]. این یک شرط اساسی برای موجودیت و بقای کره بهعنوان یک ملت بود و توسعه آن برای رفاه ملی بسیار مهم بود. صرفنظر از جهتگیریهای سیاسی هنرمندان و روشنفکران، یک اجماع قوی این بود که ساختن یک فرهنگ ملی برای ساخت کشور ملی جدید کره ضروری است و این باید یک دستور کار کلیدی برای دولت جدید باشد. هنرمندان و روشنفکران کرهای بهطور گسترده بر این باور بودند که فرهنگ ملی کشور، ظرفیت لازم برای کمک به پیشرفت فرهنگ جهانی را دارد و باید برای تعامل با فرهنگهای سایر جوامع باز باشد[1]. شاید مهمترین رخداد سیاسی انتخاب سینگمان رهی، بهعنوان اولین رئیسجمهور کرهجنوبی بود که بین سال 1948 تا 1960 بر کره حکومت کرد. در دوران او دخالتهای بیرونی بر کشور حاکم بود و بهخصوص نفوذ سیاسی و فرهنگی آمریکا در کره احساس میشد.
در همین فضای به نسبت آشفته، جنگ میان دو کره رخ داد که بهمدت سه سال به طول انجامید و حدود یک میلیون کشته برجای گذاشت. همچنین آثار اقتصادی زیانباری بر کره تحمیل کرد، بهطوریکه نرخ رشد اقتصادی کشور منفی شد [4]. شایان ذکر است که کره ضربات شدیدی از درگیریهای ایدئولوژیک داخلی و خارجی در این دوره متحمل شد که همچنان در زندگی روزمره مردم احساس میشود. مردم کره که خود را متعلق به یک جریان محافظهکار میدانند به فعالیتهایی مثل چپگرایی و حمایت از کرهشمالی_ که ساختار محافظهطلبی در کشور را به چالش میکشد_ حساس هستند. [5].
بااینحال، ژئوپلیتیک متلاطم در شبهجزیره کره و مشکلات اقتصادی پس از جنگ، این کشور را از جستجوی فرصتی برای ترجمه ایدههای ملی برای سیاست فرهنگی واقعی بازداشت. علیرغم رواج گفتمان فرهنگ ملی، در کمال تعجب تلاشهای کافی برای استعمارزدایی در عرصه فرهنگ صورت نگرفت. استعمارزدایی فرهنگی کره پس از آزادی عمدتاً بهشکل احیای زبان کرهای و نامهای کرهای_ که بهزور ژاپنی شده بودند_ صورت پذیرفت. بهطور کلی، مفسران فرهنگی بیش از حذف میراثهای استعماری بهجای مانده از ژاپن که خود را در ساختارها و ایدههای کلان نهادینه کرده بودند بر غلبه بر سنتهای ناشایست تأکید کردند[1].
دومین ویژگی کلیدی سیاست فرهنگی در دهه 1950 این بود که علیرغم امیدها و انتظارات، اقدامات قابلقبولی در بخش فرهنگی انجام نپذیرفت. در این دوره قوانینی مانند: تئاتر ملی (1950)، حفاظت از فرهنگ (1952) و حق چاپ (1957) تصویب شد. بااینحال، نه دولت و نه مردم به سیاست فرهنگی، مواجهه صحیح با جنگ کره و سپس وظایف سیاسی و اقتصادی بازسازی کشور پس از آن علاقهمند نبودند. آرزوی بخش فرهنگی برای داشتن یک وزارت فرهنگ اختصاصی در داخل دولت محقق نشد، درحالی که سیاستگذاری فرهنگی توسط وزارت فرهنگ و آموزشوپرورش و اداره اطلاعات عمومی انجام میشد[1]. این دو وزارتخانه که یادگار دوران استعمار بودند تنها با تغییر اداره پلیس به اداره اطلاعات عمومی که یک نهادی امنیتی بود به مداخلهگری خود در امر فرهنگ ادامه دادند؛ لذا نهاد دولت طی دهه 1950 علاوهبر تثبیت سیاستهای مداخلهای و حفظ میراث فرهنگی که میراث استعمار ژاپن بود و همچنین سیاستهای رادیکال در نفی کمونیسم و کرهشمالی که میراث اشغال آمریکا بود، مسئله نهادینهشدن سیاست فرهنگ ملی را به مجموعه سیاستهای کلان فرهنگی کره اضافهکرد که واکنشی به استعمار و اشغال نظامی برای ساخت ملیت جدید کره بود.
4-4. تأسیس سنت سیاست فرهنگی کره (1980-1960)
آغاز دهه 1960 یک دوره پویای سیاسی بود. زیرا دیکتاتوری سینگ من ری، اولین رئیسجمهور کشور، درسال 1960 با انقلاب دمکراتیک 4.19[5] پایان یافت. دوره کوتاه دمکراسی از انقلاب در آوریل سال 1960 تا کودتای پارکچونگهی در مه 1961 شاهد برخی تغییرات اساسی در سیاست فرهنگی بود که میتوان آن را در مفهوم آزادسازی خلاصه کرد. لغو سانسور فیلم، حذف قدرت دولت برای توقف و بستن روزنامهها و حذف قاعده سرکوبگرانهای که برای ایجاد سازمانهای اجتماعی و سازماندهی تظاهرات عمومی توسط دولت ایجاد شده بود. بااینحال، دوره لیبرال بسیار کوتاه بود و بخش فرهنگی نمیتوانست بحث معناداری را در مورد سیاست فرهنگی آغاز کند، درحالی که سیاستگذاران درگیر مسائل فوری سیاسی و اقتصادی بودند[1].
4-4-1. آغاز پروژه مدرنسازی کشور
دمکراسی یک ساله با کودتای نظامی پارکچونگهی در 16 مه سال 1961 پایان یافت و سیاست فرهنگی آزاد شده از بند استعمار و اشغال بلافاصله معکوس شد. ژنرال پارک «مدرنسازی سرزمین پدری» را بهعنوان عالیترین هدف دولت معرفی کرد. او معتقد بود که مدرنسازی کشور باعث رهایی کرهایها از میراث جامعه سنتی، دستیابی به خوداتکایی اقتصادی، ایجاد یک دمکراسی «سالم» و افزایش ظرفیت دفاعی- نظامی کشور میشود. این اتفاق پیامدهای گستردهای برای سیاست کشور داشت. او با متهم کردن آزادی و دمکراسی که کرهایها پس از انقلاب 4.19 از آن برخوردار بودند، بهجهت اینکه کشور را بهسمت هرج و مرج سوق داده است، استدلال کرد که دمکراسی سالم باید یک دمکراسی محلی باشد که به شرایط خاص کشور پاسخ میدهد. او پیشنهاد کرد که بهجای تقلید از دمکراسی به سبک غربی، دمکراسی «کرهای» شکلی از «دمکراسی کنترلشده» را بهخود بگیرد که زیر بنای همبستگی ملی، اجماع ضد کمونیستی، خوداتکایی، آزادی خود تنظیم شوند و ایجاد حس قدرت است[1].
سیاست فرهنگی کره تحت رهبری پارکچونگهی (1979-1961) در دهههای 1960 و 1970 یک پدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی-فرهنگی بسیار پیچیده بود که موقعیت نسبتاً نامناسبی را در روایت کشور از سیاست فرهنگی ایجاد کرد. از یکسو، میتوان آن را بهعنوان کنترل فرهنگی سرکوبگرانه به سبک سیاست فرهنگی استعماری دهه 1940 خلاصه کرد که درک انسان شناختی از فرهنگ (بهعنوان یک شیوه زندگی) و معنای محدود آن (بهعنوان هنر، میراث و فرهنگ عامه) را بههم مرتبط دانست و برنامهها و کمپینهای فرهنگی از بالابهپایین و صریحی را ابداع کرد و درنتیجه دخالت در امر فرهنگ را شدت بخشید.
اما ازسوی دیگر، سیاست فرهنگی پارک آغاز سیاست فرهنگی معاصر در کره بود: این دوره شاهد معرفی ساختار، نهادها و سازمانهای اساسی برای سیاستگذاری فرهنگی و افزایش قابلتوجه ظرفیت دولت بهویژه در زمینههایی مانند قوانین فرهنگی، اداری، برنامهریزی، بودجه، بررسی و تأمین فرهنگی است. در این راستا، سیاست فرهنگی او با وجود غیردمکراتیک و تند بودناش، شرایط تاریخی مهمی را برای ظهور یک دولت حامی جدید در کره تعیین کرد.
باید توجه داشته باشیم که نهادینهسازی و گسترش سیاستهای فرهنگی با روایت بزرگ پارکچونگهی، از «مدرنسازی» هدایت شد. در این روایت بود که رابطه بین دولت، اقتصاد و فرهنگ پیکربندی شد و فرهنگ بهطور فعال از منظر برنامههای سیاسی و اقتصادی دولت تصور شد [1]. همانطور که بسیاری اشاره کردهاند بیشک دوران ژنرال پارک، نقطه عطف توسعه کرهجنوبی بهحساب میآید. توسعهای که با یک کودتا آغاز شده بود و بههیچوجه جنبه دمکراتیک نداشت. پارک در ابتدای ریاستجمهوریاش چهار هدف اصلی خود برای کشور را اعلام کرد که عبارت بودند از: رفع هرجومرج سیاسی، مقابله با خطر کمونیسم کرهشمالی، مبارزه با فساد و نوسازی اقتصادی [4].
بهبیاندیگر پارک، توسعه اقتصادی و نظامی را مقدم بر هر جنبه دیگری در کشور اعلام کرد که طی آن زیرساختهای اقتصادی و امنیتی کشور را در اولویت برنامهریزی خود قرار میداد. او با این هدفگذاری عملاً بر دو خطر اصلی که کره را تهدید میکرد فائق آمد که عبارت بودند از تهدید امنیتی- نظامی کرهشمالی و تهدید بقای اقتصادی؛ لذا تمامی سیاستهای فرهنگی پارک تابعی از سیاستهای اقتصادی و امنیتی او بهحساب میآیند. پارک که بسیار تحتتأثیر تجربه توسعه ژاپنی بود مخالف هرگونه توسعه سیاسی در ابتدای کار بود. او از طرفی تمامی فعالیتهای دمکراتیک و آزادی خواهانه در داخل کشور را محدود یا سرکوب و در عوض مشروعیت دولت را در قبال حمایت از فعالیتهای کارآفرینان و فعالین اقتصادی تعریف کرد. یکی از کارهای بسیار قابلتوجه پارک که منجر به فسادستیزی و به قولی تصفیه نهادی دولت شد ایجاد نوعی تکنوکراسی خاص بود که پارک نخبگان قدرتمند و صاحب ایده را وارد نظام سیاستی کشور کرد. به این منظور او 470 پروفسور استخدام کرد که در کمیتههای مختلف شورایعالی نوسازی ملی فعالیت میکردند. همچنین او بدنه پیر و فاسد بوروکرات را که ته ماندههای دوران استعمار و استبداد بودند اخراج کرد؛ بهنوعی که برخی ادعا کردهاند حدود 40 هزار نفر از 240 هزار کارمند در بخش عمومی دولت در این دوران اخراج شدند و با قانون خدمات عمومی ملی که در سال 1963 تصویب شد بوروکراسی شایستهسالار کرهای توسط پارک پایهگذاری شد که تا سالهای بعد مبنای توسعه کرهای بود[8].
پارک، آغازکننده الگوی (پارادایم) دولت توسعهگرا در کره بود. همانطور که اشاره شد دولت توسعهگرا با تعدیل فعالانه و هدایت و تسهیلگری در بازار بهعنوان حامی اصلی پیشرفت اقتصادی عمل میکند[5]. به همین منظور برخی از تحلیلگران علاقهای به توضیح سیاستهای فرهنگی دوران پارک ندارند. زیرا همهچیز در خدمت توسعه و نوسازی اقتصادی کشور قرار گرفته بود، اما برخلاف این رأی، باید گفت که پارک، بسیاری از نهادها و سیاستهای فرهنگی کره را بنیان گذاشت که تا امروز جریان دارند. این سیاستها در همین دوران و در سایه سیاستهای کلان اقتصادی که اولین برنامه آن در سال 1962 نوشته شد، قرار داد. لذا برای فهم سیاستهای فرهنگی کره چارهای جز فهم اصول کلان توسعه اقتصادی و سیاستهای اصلی فرهنگی پارک نداریم.
4-4-2. هسته اصلی سیاست فرهنگی دولت پارک
در گفتمان هژمونیک تجددگرایی (مدرنیزاسیون) و فرهنگ ملی کره، استفاده آموزشی یا تبلیغاتی از فرهنگ در تربیت عموم، هسته اصلی سیاست فرهنگی را تشکیل میداد. این امر با مقررات و کنترل شدید دولت بر بخش فرهنگی همراه بود که در آن آزادی هنری عمدتاً بهعنوان یک شعار وجود داشت؛ اما در عمل به هر فعالیتی امکان تحقق داده نمیشد! این ایده که آزادی باید تنظیم شود و در قبال انجام مسئولیت به وظایف ملی حاصل شود، نهتنها دمکراسی به سبک کرهای را تعریف کرد، بلکه رابطه بین دولت و بخش فرهنگی را نیز تعیین کرد [1].
– جئونگسین مونهوا[6]
گسترش گفتمان فرهنگی و همچنین نهادینهسازی سیاستهای فرهنگ و هنر در این دوره را باید تحتتأثیر شرایط سیاسی و اقتصادی این دوران درک کرد. شاید مهمترین کارکرد فرهنگ برای حکومت نظامی پارک را، استفاده ابزاری در جهت محبوبیت آفرینی برای حکومت و پیشبرد اهداف کلان اقتصادی باید در نظر گرفت[5]. کمپین سیاسی دولت قرار بود بهطور فعال با میانجیگری فرهنگ یا بهاصطلاح «جئونگسین مونهوا» اجرا شود. درحالی که «مونهوا» بهمعنای «فرهنگ» است، ترجمه مفهوم «جئونگسین» به انگلیسی دشوار است. زیرا بسته به زمینه به مفاهیم ذهنی، روحی، روانی و غیرمادی اشاره دارد. «جئونگسین مونهوا» بهطور گسترده بهعنوان فرهنگی که توسط تلاشهای معنوی و فکری هدایت میشود در مقابل فرهنگ مادی متمرکز بر صنعت و تجارت تعریف میشود. این ایده منعکسکننده درک رایج در کره بود که تجددگرایی (مدرنیزاسیون) کشور توسط دو نیرو هدایت میشد: 1- ساخت اقتصادی (پیشرفت مادی) و 2- پیشرفت «فرهنگ جئونگسین» (پیشرفت معنوی) بود.
این علاقه سیاستگذاران به «جئونگسین مونهوا» بود که منجر به حمایت دولت از رشته دانشگاهی «مطالعات ملی» شد. این امر رضایت بسیاری از دانشمندان، هنرمندان و مفسران فرهنگی را که بهطور ناخواسته نقش اصلی را در گسترش ایدئولوژیهای دولتی برعهده گرفتند، جلب کرد. برای مثال، ایده «جئونگسین مونهوا» به گرمی توسط سازمانهای فرهنگی و هنری فدرال کره (یچونگ) مورد استقبال قرار گرفت که با کمال میل اذعان داشتند که مشارکت در «جئونگسین من هوا» یکی از مأموریتهای کلیدی در کشور است.
این عقیده که فرهنگ و هنر به نوسازی و اصلاح روحیه و اخلاق مردم کره کمک میکند، در میان کسانی که در ایجاد و ساخت سیاستهای فرهنگی اظهارنظر داشتند، مشترک بود. سیاستگذاران که به تأثیرات منفی افکار و ارزشهای غربی بر مردم کره بدبین بودند، معتقد بودند که فرهنگ و سنت خود این کشور، بهعنوان منبع کلیدی برای «جئونگسین مونهوا»، باید مورد مطالعه قرار گیرد و خلاقانه به ارث برسد [1]. لذا توجه دولت پارک به ترکیب پیشرفت مادی (عوامل محسوس) و پیشرفت معنوی (عوامل نامحسوس) شاید یکی از کلیدهای موفقیت این دولت بود. زیرا توسعه همواره خلأهای معنایی را در جوامع ایجاد میکند که برای مثال این مفروض غلط رواج مییابد که اگر جامعهای دینمدار یا مذهب محور باشد ممکن است مانع توسعه مادی شود و در مقابل اهداف مادی مقاومت کند، لکن پارک با اتخاذ این سیاست (ترکیب پیشرفت مادی و معنوی) توانست نخبگان اجتماعی را در راستای طرحهای خود بسیج کند.
– مسئله اقتصاد و فرهنگ در این دوره
دولت، صنعتیسازی را «مهمتر از همه چیز در مسیر حرکت برای نوسازی ملی» میدانست. پارک انتظار داشت که اولین برنامه پنج ساله توسعه اقتصادی (1966-1961) شالوده توسعه اقتصادی را پیریزی کند، سپس برنامه دوم توسعه (1971-1966) به کشور کمک میکند تا به صنعتی شدن دست یابد و سپس کشور تا پایان دهه 1970 وارد «عصر تولید انبوه و مصرف انبوه» شود. بااینحال، کره با ایجاد یک «دولت توسعه» مسیر خود را برای نوسازی اقتصادی هموار کرد. در این زمینه، کمپینهای فرهنگی از بالابهپایین سازماندهی و اجرا شد تا برنامه اقتصادی دولتی را در کل جامعه تبلیغ و نفوذ و افکار و شیوه زندگی کرهایها را «بهبود» بخشد تا کرهایها باید بهطور مثبت و با کمال میل به وظیفه تجددگرایی (مدرنیزاسیون) با تبدیل شدن به نیروی کار مولد که از صمیم قلب وقف «تولید»، «صادرات» و «ساختوساز» شدهاند، پاسخ دهند. در اینجا، نگاه فرهنگگرایانه پارکچانگهی، به اقتصاد، شایان ذکر است. تجربه آلمان غربی از توسعه اقتصادی تا حد زیادی الهامبخش او شد. او عمیقاً تحتتأثیر عوامل اجتماعی- فرهنگی قرار گرفت که معتقد بود این عوامل توانسته رونق اقتصادی پس از جنگ در آلمان غربی را تسهیل کند؛ این عوامل شامل سبک زندگی صرفهجویانه مردم آلمان بود که باعث تعهد آنها بهکار میشد. او امیدوار بود که کره بتواند از معجزه راین تقلید کند که «نتیجه بیست سال تلاش، اقتصاد، صبر و اتحاد» بود. ازاینرو دولت پروژههای اصلاحات فرهنگی در سطح جامعه را دنبال کرد که هدف آن القای ذهنیتها و نگرشهای مناسب برای یک جامعه صنعتی بود. فعالیتهای وزارت فرهنگ و اطلاعات عمومی در این فرایند بسیار مهم بود [1]. مثال قابلتوجه «جنبش اقتصاد دوم» در اواخر دهه 1960 است. «اقتصاد دوم»، مفهومی که توسط شخص رئیسجمهور ابداع شد، بهطور انتزاعی بهعنوان «وضعیت معنوی» کرهایها و «اعتقاد راسخ و پایه فلسفی آنها که براساس آن [آنها] میتوانند جنبش تجددگرایی (مدرنیزاسیون) را در جهت درست انجام دهند» تعریف شد. منطق این طرح این بود که از آنجایی که توسعه اقتصادی کشور بهطور جدی به شرایط فرهنگی و اجتماعی موجود آن بستگی دارد، برای مردم کره ضروری است که ارزشها و نگرشهایی را که مانع توسعه یا «گرایش نامطلوب در زندگی روزمره ما میشوند» شناسایی و ریشه کن کنند[1]. این خوانش از مسیر و چشمانداز کشور باعث شد گروههای ناسالم، مفسدان اخلاقی، مخالفان دولت، مخالفان جنگ و چپگراها، و هرگونه محتوای هنری و فرهنگی که رژیم و ایدئولوژی آن را به چالش میکشید سرکوب شوند [5].
شاید تعجببرانگیز باشد که اکنون که در دهه سوم هزاره جدید هستیم موسیقی کره یکی از آزادترین و پرفروشترین ژانرهای مصرفی سراسر دنیاست، اما سیاست دولت استبدادی پارک در دهه 1960 نسبت به موسیقی پاپ، بهطور منسجم سرکوبگر بود. بر این اساس بین سالهای 1965 تا 1975 در مجموع 223 آهنگ کرهای و 261 آهنگ پاپ غربی توسط سانسورچیهای حکومت در لیست سیاه قرار گرفت. این روند باعث شد تا فرهنگ جنبهای بهشدت سیاسی و طرفدارانه از نظام سیاسی کره پیدا کند[2].
یکی از اولین ابتکارات سیاستگذاری فرهنگی، ایجاد وزارت اطلاعرسانی عمومی در سال 1961 برای تبلیغ ایدئولوژیهای دولتی و برنامههای سیاستی بود. بهعبارت دیگر میتوان گفت اولین سیاست فرهنگی کرهجنوبی در سال 1961 با تأسیس وزارت اطلاع رسانی عمومی طراحی و اجرا شد که بر فیلمها، تئاتر و سایر هنرهای نمایشی نظارت میکرد و همچنین مدیریت تئاتر ملی و مؤسسه ملی موسیقی کلاسیک را برعهده داشت[7].
این بدان معناست که در طول دهه 1960، سیاستگذاری فرهنگی بین دو وزارتخانه تقسیم میشد؛ سیاست فیلم، اجرا (ازجمله اجرای تئاتر ملی) و سرگرمی برعهده وزارت فرهنگ و آموزشوپرورش بود، درحالی که سیاستهای هنری و میراث توسط وزارت اطلاعات عمومی مراقبت میشد. این تقسیم بندی گسترده ریشه در سیاست فرهنگی استعماری و همچنین دولت نظامی ارتش ایالات متحده داشت و نشان داد که کرهایها همچنان فرهنگ را بر الگوی تاریخی قبل درک میکنند. ساختار سیاست فرهنگی زمانی منسجمتر و جامعتر شد که این دو وزارتخانه با هم ترکیب شدند و درسال 1968 مجدداً بهعنوان وزارت فرهنگ و اطلاعرسانی عمومی که اولین وزارت فرهنگی جداگانه کشور بود راهاندازی شد. ایجاد این همگرایی و ساخت وزارتخانه جدید نشانه ادغام بیشتر فرهنگ و تبلیغات و درنتیجه تشدید سیاسی شدن سیاست فرهنگی بود. بااینحال، لحظه بزرگتری با سخنرانی رئیسجمهور پارک درسال 1971 فرا رسید که در آن اعلامیهای قرائت شد مبنیبر اینکه دولت حمایت بیشتری برای تداوم و پیشرفت فرهنگ سنتی، توسعه فرهنگ و هنر و درنتیجه دستیابی به «رنسانس / تجدید حیات فرهنگی» کشور خواهد کرد. یکی از بارزترین ویژگیهای حکومت استبدادی پارکچونگهی، اشتیاق و ظرفیت آن برای تولید و رواج گفتمان فرهنگی بود. ایده «رنسانس / تجدید حیات فرهنگی» که افزودهای جدید به واژگان موجود سیاست فرهنگی کره میباشد، بیانگر دیدگاه دولت است که فرهنگ کره در حال افول و در معرض تهدید نیروهای استعماری و خارجی بوده و احیای آن کلیدی برای این کشور خواهد بود. همچنین نمودی از «دیدگاه فرهنگی» دولت پارک از یک دولت ملی مدرن و صنعتی بود: مشابه روند مدرنیزاسیون در غرب، جایی که روشنگری و پیشرفت فکری به صنعتی شدن دامن زد، مدرنسازی کره تنها زمانی محقق میشود که درونزا و در خلال رشد معرفت ملی آن باشد [1].
دهههای 1960 و 1970 عصر روایت بزرگ «فرهنگ» بود و سیاستگذاران مشتاقانه درباره آن از منظر بقا و شکوفایی ملی اظهارنظر کردند. درحالی که «جئونگسین مونهوا (فرهنگ معنوی)» و «رنسانس / تجدید حیات فرهنگی» مفاهیم بالایی بودند که در آن فرهنگ – اغلب بهمعنای گسترده آن بهعنوان یک شیوه زندگی – در چارچوب دمکراسی کرهای و صنعتی شدن سریع، در مفهوم «فرهنگ ملی» متصور میشد یک سنت جدید و کارآمد در سیاست فرهنگی کره برجای گذاشت که تا امروز نیز در سیاستهای کره جاری و ساری است و آن همخوانسازی فرهنگ با سیاستهای توسعه صنعتی است. کرهایها به این مدل مطلوب دست یافتند که تنها با ایجاد مکانیزمهای فرهنگی و البته نگاه ابزاری به فرهنگ میتوانند اهداف کلان سیاسی و اقتصادی خود را پیش ببرند.
– تنظیم و کنترل فرهنگ عامه
سیاست دولت پارکچونگهی، در مورد فرهنگ عامه ترکیبی از سوءظن محافظهکارانه در مورد تأثیرات مخرب آن بر فرهنگ ملی و نگرانی در مورد ابزارهای بازنمایی آن بود. تولید انبوه کالاهای فرهنگی، بهعنوان سرگرمی عمومی برای عموم مردم، بهعنوان یک عامل مهم تأثیرگذار بر «جئونگسین مونهوا» کشور در نظر گرفته میشد. دولت درحالی که مردم را دریافتکنندگان منفعل محتوای فرهنگی و مخاطبان هدف روشنگری میدانست، صنایع فرهنگی را بهشدت تحت نظارت قرار داد و محصولات آنها را سانسور کرد. قابلتوجه است که قوانین فرهنگی جدید مانند قانون اجرای عمومی (1961)، قانون تصاویر متحرک (1962)،قانون موسیقی ضبطشده (1967)، قانون سینما (1966)، قانون حمایت و ترویج هنر و فرهنگ (1972) و تشکیل بنیاد هنر و فرهنگ کره (1973) عمدتاً بهدنبال تولیدات فرهنگی و هنری و استفاده ابزاری از آن برای دستیابی به اهداف دولتی یا یکپارچهسازی اخلاقی و فکری مردم کره بود [5]. همچنین در کره، اولین تلاش برای ایجاد سیاست ملی فرهنگی «نخستین برنامه پنجساله توسعه فرهنگی» بود که در سال 1974 تحت مدیریت وزارت فرهنگ و اطلاعات عمومی انجام شد. اگرچه این برنامه اهداف مختلفی داشت، اما چنین اقداماتی بر حفظ میراث فرهنگی و سنتها متمرکز بود [3].
قانون اجرای عمومی (1961)، «آزادی هنرها» را تضمین میکرد، اما مقررات مختلفی ازجمله ممیزی (سانسور) «برای پرورش سرگرمیهای عمومی سالم» در نظر گرفته بود. کنترل دولت بر صنایع فرهنگی و تقاضا برای کمکهای ایدئولوژیک به آنها بهویژه پس از اصلاحات اکتبر سال 1972 تشدید شد. دولت بهطور مداوم و یکپارچه از فعالیتها و محصولات فرهنگی «سالم» با ارائه دستورالعملها، بودجه، جوایز و انواع دیگر حمایت کرد. مشوقهای مالی برای نهادینهسازی تولید محتوای سالم – ایمن، سازگار و غیرچالشانگیز – ابزار مؤثری برای تحت کنترل قرار دادن فرهنگ و انتشار آن بود؛ بنابراین، ابزار اصلی سیاست، تنظیم محتوا بود که توسط کمیتههای ممیزی (سانسور) «مستقل» انجام میشد که تحت نفوذ شدید دولت عمل میکردند. ممیزی (سانسور) شامل ارزیابی پیشینی و پسینی بود؛ محتوایی که از اولی گذشت میتوانست تولید شود، اما باید از دومی عبور کند تا توزیع شود. ممیزها همچنین قصد داشتند فرهنگ روبهرشد جوانان در کره و تحتتأثیر فرهنگ ضدغربی را _که سمی و ضدفرهنگی میدانستند_ مغلوب کنند. در این میان، دولت ایجاد و اجرای آهنگهای پاپ «سالم» را که در راستای ایدئولوژیها و کارزارهای دولتی بود تشویق کرد. شرکتهای موسیقی ضبط مجبور بودند یک آهنگ «سالم» را در هر آلبوم درج کنند، درحالی که خود دولت چنین آهنگهایی را سفارش میداد، یک سازمان دیگر نیز کمپین راهاندازی میکرد، گروههای کُر را در مدرسه و واحدهای کاری حمایت و تشویق و مسابقات آواز را برگزار میکرد .[1]
درنتیجه دوران حکومت ژنرال پارک که سرانجام با ترور او به پایان رسید، میتوان به رشد اقتصادی کره و کاهش قابلتوجه فقر اشاره کرد که نشان از موفقیتهای اساسی او در رونق و توسعه اقتصادی کره دارد. در همین راستا سنتهای سیاست فرهنگی که او ایجاد کرد، در ساخت و تأسیس نهادهای دولتی و قوانین جدید و همچنین تشدید کنترل و مداخله دولتی در امر فرهنگ خلاصه میشود. همچنین در دوران او، فرهنگ بهعنوان ابزاری در جهت توسعه اقتصادی ضروری قلمداد و حفاظت یا صیانت از امر فرهنگی به یک اصل ایدئولوژیک تبدیل شد. اگرچه این اقدامات در دوران پس از پارک بسیار تعدیل یا متحول شد؛ اما دلالتهای خود را در برنامهریزیهای بعدی فرهنگی کره حفظ کرد.
4-5. دمکراسی و تحول سنت سیاست فرهنگی کره (1989-1980)
یک سؤال بسیار مهم همواره در سیاستهای فرهنگی قابل طرح است، آیا سیاست فرهنگی به دمکراتیک (مردمسالارانه) شدن جامعه کمک میکند؟ آیا دمکراسی (مردمسالاری) برای توسعه سیاست فرهنگی ضروری است؟ خواستگاه استعماری سیاست فرهنگی کره و همچنین وجود سیاست فرهنگی دولتهای فاشیستی مثل هیتلر نشان میدهد که «نه فرهنگها و نه سیاستهای فرهنگی، بهخودی خود بنایی به تعریف دمکراتیک از خود ندارند». دمکراسی، بهعنوان یک اصل و نظام سیاسی، هدف و ابزار سیاست فرهنگی را شکل میدهد، درحالی که واکنش سازنده سیاست فرهنگی به نیروهای دمکراتیزاسیون (مردمسالارشدن) به پیشرفت اجتماعی- سیاسی یک جامعه کمک میکند. از این منظر است که دهههای 1970 و 1980 را باید با توجه به کنشهای متقابل شدید و پویا بین دمکراتیک (مردمسالارانه) شدن کره و دگرگونی سیاست فرهنگی مطالعه کرد. این دوران عصر جنبشهای دمکراتیک (مردمسالارانه) کره و پاسخهای متناسب سیاست فرهنگی به آن بود. دولتهای کره از اواخر دهه 1980 میتوانستند و مایل بودند برخی از برنامههای دمکراتیک (مردمسالارانه) را بپذیرند و تحولی اساسی در سیاست فرهنگی کشور آغاز کردند. این امر با تداوم سنت سیاست فرهنگی دولتگرایانه و گسترش ظرفیت دولت در تأمین مالی عمومی فرهنگی مطابقت داشت [1].
دهه 1980 و ابتدای دهه 1990 میلادی در کره را میتوان بهعنوان دوره گذار به فضای باز سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نامگذاری کرد. شاید برخی در پی تشریح روند توسعه به شیوه اینگلهارت، کره را نمونهای مطرح میکنند که ابتدا با توسعه اقتصادی آغاز کرد و سپس به توسعه سیاسی و فرهنگی روی آورد. لذا تأمین ارزش بقا، منجر به ایجاد ارزش و نیاز خودشکوفایی شد. فارغ از ارزیابی این مسئله باید توجه داشت که کره همزمان با توسعه اقتصادی همانطور که توضیح داده شد مسئله سیاست فرهنگی را رها نکرد و با اتکا بر امر فرهنگ به توسعه اقتصادی روی آورد. با ایجاد رشد اقتصادی نزدیک به دو دهه طبقه متوسط نسبتاً بزرگی در کره ایجاد شد که رفتهرفته مطالبات سیاسی و اجتماعی را در بین بدنه بهخصوص جوان کره بالا برد؛ لذا مسئله آزادی از پایین دغدغه جامعه کره بود. محدودیتهای حکومت نظامی پارک با مخالفت فزایندهای ازسوی نسل جوان مواجه شد. اعتراضات اجتماعی دهه 1970 بهطرز وحشیانهای سرکوب شد، اما پس از قتل جنرال پارک در سال 1979 و تظاهرات مردم در گوانگجو در بهار سال 1980 که طی آن بیش از 200 نفر کشته شدند، درنهایت رهبران جدید موافقت کردند که تا حدی سیاستهای بسته سیاسی و اجتماعی را آزاد کنند[2]. لذا با روی کار آمدن دون هوان، پس از قتل پارک، دوره گذار از فضای بسته سیاسی شروع شد.
تظاهرات اعتراضی مردم در ماههای اول حکومت هوان، به اندازهای بود که منجر به اعلام حکومت نظامی در این کشور شد. اگرچه هوان خطمشی توسعه پارک را ادامه میداد؛ اما بهدلیل رشد و تقویت نهادهای مدنی و اجتماعی و بهخصوص جنبش دانشجویی که در خلأ نبود احزاب مستقل نقش جریانسازی را بهخوبی ایفا میکردند، اختلالهای زیادی در فرایند حکمرانی ایجاد شد. ازجمله سیاستهای تعدیل فرهنگی که بهدنبال ایجاد فضای باز فرهنگی بود، سیاستی است که بر توسعه نمایشهای تلویزیونی، کاهش ممیزی هنری و ترویج ورزش تمرکز داشت. بعدها سیاستهای کاهش حساسیت به نمایشهای روابط صمیمانه در سینما و تئاتر نیز بیشتر تقویت شد، اما در این دوران بنای سرگرمیهای جدید عامهپسند گذاشته شد. بهنحوی که میل به فوتبال و بیسبال در کره را نیز میتوان در این دوران رهگیری کرد [2]. تاجاییکه المپیک سال1988 در سئول برگزار شد که این نیز در ادامه سیاستهای معطوف به ورزش و سرگرمی در کره قلمداد میشود. در این المپیک، کرهشمالی بازیها را تحریم کرد، اما به اذعان سایت المپیک جهانی «اعطای بازیهای تابستانی به کرهجنوبی انگیزهای برای این کشور برای پذیرش دمکراسی فراهم کرد» [9].
4-6. سنت سیاست فرهنگی کره پس از 1989 تا امروز
با افزایش اعتراضات مدنی و بهخصوص غائله قتل یک دانشجو به جرم گرایشهای کمونیستی در سال ۱۹۸۷ دون هوان چارهای جز کنارهگیری از قدرت نداشت و این جنبش منجر به احیای نظام انتخابات شده و رو تائه وو (1988 تا 1993) که همچنان یک نظامی بود بهعنوان رهبر حزب عدالت بر سر کار آمد. بهدنبال تغییرات دمکراتیک در سیاست کشور و نیروهای فعال فرهنگی، تمرکز سیاست فرهنگی کره از کنترل فرهنگی به ارتقا و توسعه فرهنگی تغییر کرد. آنچه درسال ۱۹۸۷ اتفاق افتاد بهشدت نشان داد که یک تغییر رویه اساسی در سیاست فرهنگی رخ خواهد داد. ژنرال سابق روتائه وو و رهبر حزب محافظهکار در آن زمان، در مواجهه با جنبش دمکراتیک در سطح جامعه، در ژوئن سال ۱۹۸۷ بیانیهای صادر و اعلام کرد که از بازنگری در قانون اساسی کشور برای بازگرداندن انتخابات ریاستجمهوری حمایت خواهد کرد. بیانیه او مبنیبر اینکه «دولت نمیتواند و نباید مطبوعات را کنترل کند»، به تغییر نگرش سیاستگذاران کرهای نسبت به فرهنگ و رسانه اشاره کرد. نکته قابلتأمل همخوانی مثبت و ثمربخش اعتراضات مدنی با تغییر رفتار مطلوب حکمرانی کره است. بهبیاندیگر پس از ایجاد نیروی اجتماعی در جامعه دولت عملگرای کره بهسرعت تغییرات متناظر را اعمال کرد و پتانسیل اجتماعی را در خدمت برخی اصلاحات ساختاری بهکار گرفت.
یکی دیگر از تحولات قابلتوجه، حذف ممنوعیت دسترسی عمومی به نشریات کشورهای کمونیستی و کرهشمالی (1988) بود. رویکرد جدید به سیاست فرهنگی توسط دولت غیرنظامی کیم یانگسام (1998-1993) بیشتر شد. لغو ممیزی موسیقی (1996) و فیلم (1996) نتیجه مذاکره مستمر بین قدرت دولتی و جنبش دمکراتیک بود. رئیسجمهور روتائهوُو با اذعان به اینکه «دمکراسی و سیاست فرهنگی جدایی ناپذیرند»، تحول مهمی را در حکمرانی کشور ایجاد کرد، در پیام خود درباره سیاست فرهنگی در اوایل سال 1990 اظهار داشت: «… تاکنون، فرهنگ و هنر در برابر مسائل اضطراری سیاسی و اقتصادی در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است. […] دولت اکنون «حق برخورداری فرهنگی» را اعلام میکند که بهمعنای توزیع فرهنگ در بین همه مردم و «حق مشارکت فرهنگی» است که به هرکس اجازه فعالیت آزادانه فرهنگی را میدهد. اصل اساسی من برای هنرهای خلاقانه و فعالیتهای فرهنگی افراد، حمایت بدون مداخله است...» [1].
اگرچه روتائهوو دست به تغییرات نسبتاً مهمی زده بود؛ اما اعتراضات اجتماعی همچنان ادامه داشت شاید یکی از دلایل آن این بود که مردم او را از همفکران دولت دو هوان دانسته و او را همچنان حامی سیاستهای قبل میدانستند. بااینحال سرانجام در سال 1993 نخستین انتخابات دمکراتیک با مشارکت احزاب مختلف سیاسی برگزار شد و با رئیسجمهور شدن کیم یانگسام پس از 45 سال دولت از دست نظامیها و ژنرالها خارج شد. جالبتر اینکه کیم، یکی از فعالان حقوق بشری محسوب میشد که سالها در زندان دولتهای قبل محکوم به حبس شده بود. از اقدامات او پیگیری قانونی مفاسد دو رئیس جمهوری قبل و درنهایت زندانی کردن آنها بود [4]. پس از بازیهای المپیک سال 1988 سئول، دولت کره به اهمیت فرهنگ در عرصه جهانی بیشتر پی برد. رئیسجمهور کیم یانگسام، همانطور که در هفتمین کنفرانس برای ارتقای اقتصاد جدید بیان کرد، خواستار رقابت فرهنگی با مفهوم جهانیشدن و ظهور جامعه اطلاعاتی شد. درواقع، دولت کیم، توسعه فرهنگی را راهی جدید برای توسعه ملی میدانست. در این راستا، سیاستهایی را با هدف تأکید بر رفاه فرهنگی، روح ملی و جهانیشدن فرهنگ کره طراحی کرد. جاهطلبیهای کیم برای جهانیشدن فرهنگی بهمعنای صادرات محتویات فرهنگی به کشورهای خارجی بود. برای مثال، در سال 1997 دولت کره 10 نماد فرهنگی کرهای ازجمله هانگول (الفبای کرهای)، معابد بودایی و تکواندو را تأسیس کرد. سپس این نمادهای فرهنگی از طریق فعالیتهای روابط عمومی توسط دولت بهطور گسترده طراحی و در سطح جهانی ترویج شدند [3].
در اوایل دهه 1990 پس از اولین انتخاباتهای دمکراتیک، طرح توسعه فرهنگ چند ساله تحتعنوان «فرهنگ برای همه» آغاز شد. این پروژه برای ایجاد هویت فرهنگی، ترویج هنرهای زیبا، بهبود دسترسی به کالاهای فرهنگی، حمایت از فرهنگ منطقهای، توسعه فرهنگ رسانهای و استفاده از فرهنگ بهعنوان وسیلهای برای آشتی هر دو کره در نظر گرفته شده بود که بهنام «سیاست آفتاب» شناخته میشد. همچنین در سال 1991 یک سازمان غیردولتی بهنام بنیاد کره با هدف ترویج فرهنگ و زبان کرهای در سراسر جهان و حمایت از جریان فراملی دانش و خلاقیتهای هنری تأسیس شد. نیاز روزافزون به برندسازی ملی، از دیگر مسائل مهم دهه 1990 بود که برای اولین بار دیپلماتهای کرهای را بر آن داشت که فعالانه بهدنبال تبادل ایدهها، اطلاعات و کالاهای فرهنگی در صحنه بینالمللی باشند و درک کرهجنوبی را بهعنوان یک کشور دمکراتیک، از نظر فناوری پیشرفته و از نظر اقتصادی نوآور برای سایر کشورها تقویت کنند[2].
4-6-1. شروع فرایند سیاست صنایع فرهنگی و سیاستهای نئولیبرالی
سیاستگذاران کرهای از ایالات متحده و ژاپن، دو کشور حامی موجود، الهام گرفتند. تجارت پرسود فیلم هالیوود بهعنوان یک نقطه مرجع اولیه عمل کرد. بااینحال، سیاست صنایع فرهنگی فعال اختراع خود کره است. زیرا از ایالات متحده یا ژاپن تأثیر کمی گرفته است. زیرا در آنجا دولت نقش محدودی را بهعنوان تسهیلکننده بازار ایفا میکند [1]. برای درک بهتر اینکه چرا دولت کره در عصر اصلاحات نئولیبرالی یک سیاست تمامعیار در زمینه صنایع فرهنگی تحت رهبری دولت ایجاد کرد، لازم است ماهیت اصلاحات را بررسی کنیم. اصلاحات با انتقال از حکومت نظامی به حکومت غیرنظامی با انتخاب رئیسجمهور کیم یونگسام (1998-1993) آغاز شد که با شور و حرارت، دکترین «اقتصاد جدید» را بهعنوان جایگزینی برای اقتصاد و جامعه تحت سلطه دولت مطرح کرد. دولت او بینالمللی کردن اقتصاد کره را دنبال کرد و بهشدت از مقررات دولتی در مورد بخشهای تجاری و مالی انتقاد کرد و ویژگی اساسی وضعیت روانی توسعه یافته کشور را زیر سؤال برد.
شایان ذکر است که در دوران کیم، توسعه اقتصادی و صنعتی کره تحتتأثیر سه عامل بسیار مهم قرار گرفته بود. یکی آزادسازی اقتصاد بود که بیشتر به مقرراتزدایی در زمینههای مالی و بانکی و اداری میتوان اشاره کرد. دوم مسئله جهانیشدن بودن که نخبگان سیاسی کره را بر این داشت که بهدنبال سازوکارهای مناسب برای ورود به عرصه توسعه جهانی شوند و سوم بحران مالی- اقتصادی است که در سال 1997 کره را درگیر کرد و باعث شد تا رویکرد اقتصادی دولت تغییرات جدی را تجربه کند[4]. در سایه این تغییرات عمده، هنگامی که رئیسجمهور کیم یانگسام (1998-1993) ایده «صنایع فرهنگی» را درسال 1994 معرفی کرد، برای اکثر مردم کشور این مفهوم جدید و ناآشنا بود. بااینحال در پایان دهه 1990 کاربرد اقتصادی این صنایع بهطور گسترده پذیرفته شد، درحالی که جامعه کره زمان کمی را صرف بحث در مورد نقشهای فرهنگی و اجتماعی آنها کرد[1]. این یکی از برهههای مهم گفتمانسازی دولت در سیاست فرهنگی کره است که ظرفیت بالای دولت را در پیادهسازی اهداف سیاستی نشان میدهد. گفتمانسازی سیاست صنایع فرهنگی در کره که بهمدت دستکم یک دهه در نظام دولتی و نظام اجتماعی جاری شده بود.
دولت کره بهعنوان بخشی از تلاشهای خود برای توسعه یک اقتصاد دانشمحور جدید، بهسرعت سیاستهای صنایع فرهنگی را با بهعهده گرفتن نقشهای کارآفرینانه گسترش داد. از همان ابتدا، سیاست صنایع فرهنگی کره براساس گفتمان اقتصاد جدید و استراتژی اقتصادی کشور هدایت میشد. یکی از خاطره انگیزترین لحظات تاریخ این سیاست در سال 1994 بود که هیئت مشاوران ریاستجمهوری در مجموعه علم و فناوری گزارشی را برای رئیسجمهور کیم یانگسام (1998-1993) تهیه کرد. نکته کلیدی این گزارش پتانسیل پولی هیجانانگیز صنایع فرهنگی بود که اشاره به درآمد کلی فیلم هالیوودی پارک ژوراسیک داشت که بیش از صادرات 5.1 میلیون خودروی هیوندای بود. این مقایسه، رئیسجمهور و همچنین مردم را بهشدت تحتتأثیر قرار داد. سیاستگذاران و رسانهها بهسرعت مجذوب چشم اندازهای اقتصادی صنایع سمعی و بصری شدند و مقایسه فیلم و صنعت خودرو که بهترتیب نمادهای «اقتصاد جدید» و «اقتصاد قدیم» بودند، تبدیل به یک مد جدید شد[1].
اگرچه دوره کیم یانگسام آغازی بر فرایند توسعه فرهنگی و تولید ادبیات صنایع خلاق برای کره بود؛ اما شخصیت کلیدی در تکوین صنایع خلاق، صنایع محتوا و صنایع فرهنگی رئیسجمهور کیم دائه جونگ (2003-1998) بود که تلاش کرد کشور را در سالهای پس از بحران با معرفی نسخه کرهای از سیاست «راه سوم» با هدف «توسعه همزمان» دمکراسی و اقتصاد بازار بازسازی کند [1]. از ویژگیهای مهم عصر کیم دائه جونگ آغاز حکمرانی او با بحران مالی سال 1998 بود. تمرکز اصلی او در این حوزه ابتدا رفع بحران مالی از طریق بهکارگیری ظرفیتهای داخلی و کمکگیری از صندوقهای بینالمللی و مشارکت آمریکا و ژاپن در حل مشکل بود که عملاً نیز توانست موفق عمل کند. سپس در سیاست خارجی و عرصه دیپلماتیک اقدامات ویژهای انجام داد که میتوان به موضوع سیاست نور خورشید اشاره کرد که در پی صلح و آشتی میان دو کره بود و اگرچه به نتایج عملی نرسید؛ اما او جایزه صلح نوبل در سال 2000 را دریافت کرد[4] و سوم در حوزه سیاستهای فرهنگی بود که صنعت فرهنگ و محتوای کره با ظهور موج کرهای را به نقطه اوج رساند.
لذا حکومت لیبرال کیم دائه جونگ (2003-1998) بهنحوی آغاز شد که اسطوره «معجزه رودخانه هان» با بحران اقتصادی سال1997 نابود شد و حکومت اقتصادی تحت رهبری دولت بهشدت بیاعتبار شد، اما او راهحلهای فراصنعتی را برای مشکلات اقتصادی کشور پیشنهاد کرد و به کرهایها حس جهتگیری از تغییر اجتماعی و اقتصادی را که پس از بحران تجربه میکردند، ارائه کرد. سیاستگذاران مطمئن شدند که پس از صنعتی شدن و جهانی شدن، ایجاد یک اقتصاد دانشمحور تنها گزینه برای کره در جهت «بازسازی کشور» و تضمین بقای اقتصادی بلندمدت آن خواهد بود. علیرغم معنای مبهم «دانش» (که میتواند بهمعنای دانش رسمی و غیررسمی باشد)، آنچه درواقع به آن اشاره میشود، صنایع مبتنیبر فناوری و اطلاعات بود که کانون اقدامات سیاستگذاری دولت در این زمینه شد. پس از بحران مالی سال 1997 جامعه کره تمام منابع خود را برای احیای اقتصاد داخلی بهکار گرفت. کره منابع طبیعی خاصی ندارد که بتواند اقتصاد آن را رقابتی کند، بنابراین اقدامات اصلاحی دولت بر توسعه خلاقیت، دانش، مهارتهای فنی و کارآفرینی انسانی متمرکز شد[2].
کیم اعتقاد زیادی به ارتباط بین دمکراسی و اقتصاد دانش داشت؛ یعنی اقتصاد جدیدی که از اطلاعات و فناوری تغذیه میشود، تنها در جامعهای دمکراتیک میتواند توسعه یابد که در آن «آزادی اطلاعات و خلاقیت» تضمین شود. او خواستار یک «جامعه مبتنیبر دانش» شد که در آن هر شهروند بهعنوان «کارگر دانش» از مردمیسازی کشور بهرهمند شود و به تحول پساصنعتی اقتصاد ملی کمک کند. کمپین پرمخاطب «کارگر دانش» که درسال 1998 توسط رئیسجمهور آغاز شد، نمونه قابلتوجهی بود. در این کمپین، همه تشویق شدند تا به یک کارگر دانش تبدیل شوند که بتواند ارزشافزوده ایجاد کند و دانش و ایدههای نوآورانه را به مشاغل موجود خود تزریق کند. اصطلاح «هفت اصل کارگران دانش» بهوضوح درک سیاستگذاران را از ویژگیهای کارگران نشان داد که عبارت بودند از: «راضی نباشید»، «فراتر از تفکر کلیشهای بروید»، «حوزه تخصصی خود را کاوش کنید»، «دانش را دوست داشته باشید»، «دانش را به اشتراک بگذارید»، «عادت به ثبت رکورد داشته باشید» و «عقاید خود را عملی کنید». شایان ذکر است که این اصول با الهامگیری بسیار زیاد از فلسفه بودیسم بود که جامعه کرهای را با خود همراه میکرد. این پیوند فرهنگ به اقتصاد امری جدید بود که استدلال اقتصادی فرهنگ را مشروعیت بخشید و بهوجود آورد. در اینجا، بررسی مفهوم «فناوری فرهنگ»[7]CT)) مفید است که بهطور قابل ملاحظهای جهتگیری تلاشهای سیاست صنایع فرهنگی کشور را از اوایل دهه 2000 تعیین کرد. این مفهوم در اواسط دهه 1990 توسط کوانگیون وون[8]استاد علوم کامپیوتر کرهای مستقر در مؤسسه علوم و فناوری پیشرفته کره ابداع شد و تقریباً به فناوری اشاره داشت که میتواند برای تقویت بیان خلاق و پیشرفت صنایع فرهنگی استفاده شود. در اوایل سال 2001 این مفهوم توسط سیاستگذاران مورد استفاده قرار گرفت. در روند تبدیل فناوری فرهنگ به دستور کار ملی، حضور پررنگ رئیسجمهور و سیاستگذاران کلیدی اقتصادی و علمی کشور وجود داشت. در سال 2001 لحظه حیاتی زمانی رخ داد که شورای مشورتی ملی اقتصاد به رهبری رئیسجمهور کیم دائه جونگ «فناوری فرهنگ» را بهعنوان نیروی محرکه برای پیشرفت اقتصادی قرن بیستویکم همراه با (تکنولوژی زیستی) BT، (فناوری اطلاعات) IT، (تکنولوژی نانو) NT و (فناوری محیطی) ET تعیین کرد. درنتیجه شورای ملی اقتصاد پیوند عمیقی بین «فناوری فرهنگ» و «فناوری اطلاعات» دید. به همین ترتیب، انجمن ملی فناوری راهبردی (استراتژیک) که توسط مؤسسه ارزیابی و برنامهریزی علم و فناوری کره سازماندهی شد، «فناوری فرهنگ» (CT) را بهعنوان یک فناوری استراتژیک ملی در سال 2003 انتخاب کرد. همچنین درسال 2005، CT همراه با فناوری نانو، علومشناختی و فناوری ربات، انتخاب و توسط کمیسیون ملی علم و فناوری بهعنوان امیدوارکنندهترین فناوری برای قرن 21 معرفی شد[1].
در سال 1999 بود که یک پایه قانونی مهم توسط «قانون چارچوب در مورد ارتقای صنایع فرهنگی» ایجاد شد که تصریح میکرد «دولت و مقامات محلی موظفند سیاستهایی را برای ارتقای تلاشهای صنایع فرهنگی اتخاذ و اجرا کنند» که بهعنوان «صنایع مربوط به تولید، توزیع و مصرف کالای فرهنگی است. همچنین قوانین بیشتری در مورد صنایع فرهنگی خاص وضع شد، ازجمله قانون توسعه صنایع محتوای دیجیتال آنلاین (2002) و قانون توسعه صنایع محتوا (2010) قانون ارتقای صنعت بازی (2006) و قانون ارتقای صنعت موسیقی. تحول مهم دیگری که زیربنای سیاست صنایع فرهنگی بود، راهاندازی صندوق صنایع فرهنگی در سال 1999 بود که حاصل دوازدهمین نشست تعدیل برنامه ملی اقتصاد بود. دو اثر فوری و قابلتوجه داشت. اولین مورد این بود که راه را برای سرمایهگذاری دولتی برای صنایع فرهنگی گستردهتر هموار کرد و قانون چارچوب ارتقای صنایع فرهنگی، تعریف فراگیر صنایع فرهنگی از کمیک[9] و پویانمایی (انیمیشن) تا صنایع شخصیتسازی را پذیرفت. دوم این بود که روشهای جدید سرمایهگذاری فرهنگی دولتی مانند صندوقهای سرمایهگذاری دولتی- خصوصی را معرفی کرد[1].
یکی از نکات قابلتوجه این بود که دولت کیم دائه جونگ، برای از بین بردن مشکلات اقتصادی، بازار را برای محصولات فرهنگ عامه ژاپنی کاملاً باز کرد تا در یک فضای رقابتی صنایع فرهنگی کره نیز رشد کنند. اولین قانون درخصوص صنایع فرهنگی که در سال 1999 نگاشته شد، صنایع فرهنگی را اینگونه تعریف میکرد: «صنایعی که به تولید، توزیع و مصرف کالاهای فرهنگی مربوط میشود، شامل کالاها و خدمات ملموس و غیرملموس که با مؤلفههای فرهنگی ارزش اقتصادی تولید میکنند؛ مانند فیلم، ضبط صدا، نرم افزارهای بازی، انیمیشن و نیز اجراهای نمایشی، لباسهای سنتی و حتی غذاهای سنتی» [10].
برای جمعبندی این بخش لازم به توجه است که از اواسط دهه 1990 سیاستهای کلان کره براساس اصول نئولیبرالی همراه و تنظیم شد. نئولیبرالیسم صرفاً بهمعنای کلاسیک احیای بازار آزاد در قرن 19 نیست؛ بلکه طرحی جامع برای نظم بخشیدن به امور اجتماعی نیز محسوب میشود؛ لذا در پی ایجاد بحران مالی که کره را مجبور به استقراض از بانک جهانی نیز کرد، دنبال کردن سیاستهای کلان نئولیبرالی راهنمای عمل سیاستمداران شد. این مسئله باعث شد تا در سیاستهای فرهنگی کره نیز تغییراتی ایجاد شود. ازجمله اینکه در سیاستهای صنایع خلاق و مشخصاً موج کرهای که در ادامه به آن پرداخته میشود، سیاستهای فرهنگی ضمنی کره تماماً بهدنبال پیادهسازی اهداف نئولیبرالی حرکت کرد. کیونگ لی (2021) مراحل تکوین نوجوان نئولیبرال در کره را توضیح میدهد و با تحلیل گفتمان برخی از برنامهها نشان میدهد که دولت چگونه با استفاده از صنعت فرهنگی، شکستها و فقدانها در بازار_ که فشار زیادی بر نظام خانواده و سوژههای کرهای ایجاد میکند_ را پنهان میکند[11].
4-6-2. آژانس محتوای خلاق کره[10]
با گسترش رسانههای دیجیتالی و موج جهانیشدن تصمیم سیاستگذاران بر این شد تا اصطلاح صنایع محتوایی را جایگزین صنایع فرهنگی کنند. لذا صنایع فرهنگی تحتعنوان محتوای صنعتی یا «سیاست صنایع محتوا» بازطراحی شد که تمامی عرصههای هنری و میراث فرهنگی کشور به محتوایی برای کالاهای فرهنگی تبدیل شدند[5]. همانطور که اشاره شد در ادامه بازخوانی فناورانه از فرهنگ، صنایع محتوایی ارتباط نزدیکی با فناوری اطلاعات داشت و به فناوری اطلاق شد که بتواند با محتوایی فرهنگی دیجیتالی (رقومی)[11] شود[10]. لذا جایگاه فرهنگ بهعنوان یک ارزش متعالی که همواره باید به ذات محترم انگاشته شود بهعنوان ابزار یا یک فناوری در راستای توسعه قلمداد شد.
در راستای تجارت و توسعه تولیدات فرهنگی و محتوایی کره مهمترین رویداد، ایجاد آژانس محتوای خلاق کره (KOCCA) در سال 2001 و تقویت و رونق آن در دولت لیبرال رو مو هیون (2008-2003) بود که دستور روشنی برای گسترش صادرات فرهنگی کشور داشت. این آژانس از بدو تأسیس خود، سرمایهگذاری زیادی برای نمایش محصولات فرهنگی محبوب کرهای در خارج از کشور انجام داد و صادرات فرهنگی را با تأمین مالی، ارائه اطلاعات بازار و مشاوره حقوقی، و سازماندهی رویدادهایی که شرکتهای فرهنگی بتوانند با سرمایهگذاران بالقوه ملاقات کنند، تسهیل کرد. ترویج فرهنگی خارج از کشور و حمایت از صادرات بهعنوان یک مؤلفه اساسی سیاستهای صنایع فرهنگی (محتوا) کشور بهطور محکمی تثبیت شد و وزن آنها در طول زمان افزایش یافته است. سیاست فرهنگی کره با خروج چشمگیر از حمایتگرایی، شروع به درک جهانیشدن فرهنگی بهعنوان یک شرط حیاتی برای شکوفایی مشاغل و استعدادهای فرهنگی محلی و منبع بالقوه اثرات سرریز مثبت در سایر بخشهای اقتصادی کرد.
جنبه دیگر سیاست فرهنگی در زمان رو مو هیون، تحکیم اقتصادگرایی است. در روزهای اولیه، دولت او رویکردی نسبتاً محتاطانه در قبال موج کرهای اتخاذ کرد و انتظار داشت که بهعنوان یک کاتالیزور بالقوه برای گفتگوهای فرهنگی فراملی، توسعه فرهنگ شمال شرق آسیا و افزایش همکاری فرهنگی در منطقه آسیا عمل کند. آژانس جدیدی بهنام بنیاد کره برای تبادل فرهنگی آسیایی (KOFACE) در سال 2003 تحت نظارت وزارت فرهنگ راهاندازی شد تا جهتگیری اقتصادی برنامههای KOCCA را جبران و همکاری بین صنایع فرهنگی آسیا را تقویت کند. پیشنهاد آن مبنیبر سه هدف سیاست فرهنگی – تبدیل شدن کره به یکی از پنج قدرت برتر فرهنگی جهان، ایجاد یک مرکز توریستی در شمال شرق آسیا و تبدیل شدن کره به یکی از 10قدرت برتر جهان در ورزش و اوقاتفراغت – بهوضوح نشاندهنده درک کره از جهانیشدن فرهنگی است. زیرا این کشور بهسرعت در حال رسیدن به عرصه جهانی فرهنگ است [1]. بنیاد کره برای تبادل فرهنگی بینالمللی (KOFICE) که برای ترویج تبادلات فرهنگی آسیایی و بینالمللی راهاندازی شد، موج کرهای را بهعنوان مأموریت اصلی خود میپذیرد و نقشی کلیدی در جمعآوری اطلاعات در این زمینه ایفا میکند. اگرچه توضیح پدیده موج کرهای نیاز به بحثی جداگانه دارد؛ اما موج کرهای به گسترش و محبوبیت فزاینده محصولات فرهنگ پاپ کرهای در آسیا و جهان اشاره دارد که توانست در سیاستهای دهه 1990 و سپس هزاره سوم میلادی موفقیتهای چشمگیری بهدست آورد و عملاً عامل توسعه فرهنگی و اقتصادی کرهجنوبی قلمداد شود. این موج ابتدا شامل درامهای کرهای و موسیقی کیپاپ بود؛ اما امروزه به هر محتوای کرهای که جنبه تجاری و فرهنگی داشته باشد، اطلاق میشود. ازجمله غذا، سبک زندگی کرهای و… [12]. در این میان آژانس فرهنگ و محتوای کره متولی اصلی موج کرهای بهخصوص برای ترویج آن در سطح بینالمللی بهحساب میآید. بسیاری معتقدند که موفقیت موج کرهای بهعلت ترکیب موفق ارزشهای سنتی و کنفسیوس کرهای با اشکال و فرمهای فرهنگی غربی بوده است [13].
آژانس محتوای خلاق کره اقدامات مهم دیگری نیز در راستای ارتقای صنایع محتوایی و خلاق کره انجام داد که عبارت بودند از: حمایت از آفرینشهای هنری کرهای که ظرفیت موفقیت در بازارهای راهبردی (مانند آمریکا و چین) را دارد. ترویج خلق محتوای ویژه و تقویت ظرفیت شرکتهای تولید کنند، کشف موزیسینها از انواع ژانرها و گسترش زمینه خلق صنعت موسیقی خانگی، کشف و تربیت استعدادهای خاص، حمایت از مؤسسات آموزش مرتبط با خلق محتوا و… [10]. این آژانس که هم اکنون در بسیاری از نقاط جهان شعبههای عمدهای دارد بازوی پیشران سیاستهای فرهنگی بینالمللی کره بهحساب میآید.[12]
4-6-3. پروژه دیجیتالی کردن کهن الگوهای فرهنگی
یک مثال خوب از سیاست صنایع محتوا، «دیجیتالی شدن کهن الگوهای فرهنگی» بین سالهای 2010-2002 است که یکی از پروژههای اصلی آژانس محتوای خلاق کره (KOCCA) تا سال 2010 محسوب میشد. «کهن الگوی فرهنگی» به اشکال اساسی هویت تاریخی و فرهنگ اشاره دارد. انتظار دولت بر این بود که از نظر تجاری این طرح قابل بهرهبرداری باشد. دولت و KOCCA با اعتقاد به اینکه کسبوکارهای فرهنگی کرهای به موضوعات متفاوتی نیاز دارند، میخواستند کهن الگوهای فرهنگی را شناسایی، جمعآوری، توسعه و دیجیتالی کنند تا مجموعه عظیمی از موضوعات جذاب برای خلق محتوای فرهنگی ایجاد نمایند. تفکر غالب این بود که برای اینکه کره در رقابت فرهنگی جهانی پیروز شود و با قدرتهای فرهنگی جهانی؛ مانند ایالات متحده و ژاپن برابری کند، میراثفرهنگی- سنتی این کشور باید بهعنوان مواد خام برای تولید محتوای فرهنگی مورد کاوش و بهرهبرداری قرار گیرد.
در این منظر پروژه «دیجیتالیسازی کهن الگوی فرهنگی» بهعنوان یک «منبع جدید برای اقتصاد دانش قرن بیستویکم»، یک پروژه دولتی محسوب میشد که هدف آن فراهم کردن زمینهای برای تولید محتواست. سیاستمداران معتقد بودند که این طرح تاریخ 5000 سالهشان را دیجیتالی میکند و صندوقچه گنجی برای خلاقیت و رقابت است. این رویکرد بُنمایههایی (موتیفهایی) برای تولید محتوا فراهم میکند تا صنایع محتوای کره بتوانند رقابت خود را در بازارهای جهانیِ محتوای فرهنگی افزایش دهند. علاوهبر این، رسانهها، روشنفکران عمومی و جامعه کره بهسرعت تغییر نام تجاری فرهنگ را بهعنوان یک محتوا با اندک احتیاط یا سوءظن پذیرفتند. آژانس محتوای خلاق کره (KOCCA) بین سالهای 2002 تا 2010 روی 237 پروژه سرمایهگذاری کرد که «تقریباً 30000 کهن الگوی فرهنگی» دیجیتالی شده را در قالبهای تصاویر، آثار هنری، طرحها، داستانها، تصاویر متحرک، اطلاعات و غیره تولید کردند.
سیاستگذاران پروژه دیجیتالیسازی کهن الگوی فرهنگی ایده بسیار جسورانهای داشتند: آنها میخواستند این پروژه کل تاریخ کره و همچنین اشکال مختلف فرهنگ مانند مذهب، موسیقی، معماری، آیینها و تاریخ نظامی را نیز پوشش دهد. با برداشتن گامی فراتر، آنها علاقه خود را به کاوش و دیجیتالی کردن کهن الگوهای فرهنگی آسیای شرقی نشان دادند تا تولیدکنندگان فرهنگی داخلی بتوانند محصولات فرهنگی جذاب منطقهای ایجاد کنند، اگرچه تنها پروژههای کمی در این دسته انجام شد. وزارت فرهنگ و KOCCA بسیار جاهطلب بودند و میخواستند بازاری از انواع قالبهای فرهنگی دیجیتالی ایجاد کنند[1].
برای تشویق «تجارت الکترونیک» و فعالسازی ایدهها، KOCCA یک وبسایت راهاندازی کرد که بهعنوان یک بازار آنلاین متمرکز برای تراکنشهای محتوای کسبوکار میان ارائه دهندگان محتوای دیجیتالی شده و تولیدکنندگان فرهنگی که در جستجوی ایدهها و موضوعات جدید هستند، عمل کند. درنهایت این پروژه بهدلیل هزینه زیاد و کمتر بودن درآمدش نسبت به سود نهایی شکست خورد و متوقف شد. یعنی ازآنجاکه این جنس طرحهای فرهنگی در کره پروژهای پیش میرود، لذا بهمحض زیاندهی متوقف میشود و ایدهای دیگر جایگزین میشود!
4-6-4. اختراع «صنعت داستان»
بااینحال، شکست پروژه کهن الگوی فرهنگی بهسختی سیاستگذاران را از تلاشهایشان برای تبدیل فرهنگ به کالایی ساختگی منصرف کرد. در سال 2010 توجه آنها بهسرعت به «داستان» معطوف شد که تصور میشد ابتداییترین شکل محتوای فرهنگی قابل فروش است که میتواند در قالبهای مختلف از نمایشهای تلویزیونی گرفته تا بازیهای قابل فروش در خارج از کشور استفاده شود. مجدداً این وزارت فرهنگ بود که با راه اندازی یک «مسابقه داستان کره» در سال 2009 با ضمانت اینکه برندگان جوایز از حمایت همهجانبه KOCCA در زمینه توسعه بیشتر داستان و کسبوکارشان برخوردار شوند، قویاً از این ایده حمایت کرد. بسیاری از دولتهای محلی شروع به برگزاری مسابقات داستانی خود براساس بنمایههایی از تاریخ محلی، فرهنگ، سنت، غذا و غیره کردند، به این امید که داستانهای جمعآوری شده به برندسازی و تولید فرهنگی محلی کمک کنند. طبق مسابقه ملی داستان، داستانی اصیل است و ارزش به نثر در آمدن دارد که ساختار روایی داشته باشد و 10 درصد آن مکالمههایی (دیالوگهایی) باشد که شخصیتهای اصلی را بیان و برجسته میکنند.
بهطور قابلتوجهی، خطمشی «صنعت داستان» بر این است که از مخاطبان جهانی آگاه است و دارای عناصری از برندسازی ملی است که از پروژه «توسعه داستانهای امیدوارکننده و مثبت (2010)» با بودجه عمومی دیده میشود. این پروژه به سازندگان داستانی مستقری که در صنایع مختلف فرهنگی فعالیت میکردند مأموریت داد داستانهای «امیدبخش» و «مثبت» تولید کنند تا تصویر منفی ملت را که ممکن بود توسط فیلمها و درامهای کرهای محبوب بینالمللی در ژانرهای هیجانانگیز، جنایی و خشونت ایجاد شده باشد، جبران کنند. هدف آن ترویج و به نمایش گذاشتن کره بهعنوان جامعهای رو به جلو و مترقی و پساصنعتی بود که در آن خلاقیت فردی، اشتیاق و فناوریهای پیشرفته به رشد اقتصادی دامن میزند[1].
4-6-5. اقتصاد خلاق کرهایها
ازجمله آخرین پیشرفتها در سیاست صنایع فرهنگی کره، پیوست آن به سیاست اقتصاد خلاق رئیسجمهور پارک گئون هی (2017-2013) بود که اهمیت صنایع و تجارت مبتنیبر علم و فناوری را برجسته کرد. هنگامیکه رئیسجمهور برای اولین بار مفهوم «اقتصاد خلاق» را معرفی کرد، بسیاری از کرهایها برای درک معنای آن دچار مشکل شدند.
در عمل، سیاست اقتصاد خلاق کره تحت رهبری پارک گئون هی، نوعی حمایت عمومی-خصوصی از کمک نوآور[13]های خلاق، سرمایهگذاریها و شرکتهای کوچک و متوسط بود. در قلب این سیاست، هفده «مرکز نوآوری اقتصاد خلاق» وجود دارد که بانی آن بنیادهای غیردولتی و غیرانتفاعی که بهسرعت در سالهای 2014 و 2015 در سراسر کشور با حمایت مالی دولت مرکزی، هفده دولت محلی و هفده شرکت تجاری بودند راهاندازی شد. علیرغم مشارکت عمومی و خصوصی، آنها تحت نفوذ شدید دولت مرکزی هستند. هدف اصلی آنها تبدیل شدن به قطب کسبوکار خلاق با حمایت از شرکتهای ایدهپردازی خلاق منطقهای است.
زمانی که رئیسجمهور پارک برای اولین بار ایده اقتصاد خلاق را مطرح کرد، وزارت فرهنگ بهدلیل درک پسافرهنگی پارک از «خلاقیت» متحیر بود. سیاستگذاران فرهنگی با درک این موضوع که سیاست اقتصاد خلاق منجر به تکرار رونق در سرمایهگذاریهای مبتنیبر فناوری و شرکتهای نوپا میشود، تلاش کردهاند با اتخاذ یک ایده «پسافرهنگی» جایگاه فرهنگ را در هسته این اقتصاد جدید تضمین کنند. استراتژی که همگرایی بین فرهنگ، فناوری و صادرات را تقویت میکند. لذا پیامد آن رشد سریع برنامههایی بوده است که فرهنگ، فناوریهای دیجیتال و موج کرهای را ترکیب میکند. این کار بهواسطه افزایش سرمایهگذاری دولتی- خصوصی در بخش اختصاص شرکتهای نوپای فرهنگی، پشتیبانی شد و بازیگران مختلف بخش عمومی را جذب کرد [1].
پیش از اینکه به مهمترین سیاست فرهنگی موفق کرهجنوبی یعنی موج کرهای بپردازیم برای جمعبندی سیاستهای کلان دهه 1990 میلادی در کره باید اشاره کنیم که چالشهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کره در این یک دهه، نخبگان سیاسی این کشور را مجاب به یادگیری و بازیابی سیاستهای خود کرد. از مهمترین این تجارب میتوان به یادگیری تفکیک شبه دمکراسی از دمکراسی ، تناسب حقوق حاکمیت و ملت، تغییر راهبردهای صنعتی در صورت زیاندهی آنها، برنامهریزی توسعه کشور براساس اولویتها، یادگیری درخصوص لزوم اصلاح ساختارهای کشور اعم از حذف، ایجاد یا ادغام نهادها و ریسک پذیری درخصوص ورود به صنایع خلاق اشاره کرد[4].
5. الگوی سیاست فرهنگی کرهجنوبی؛ از دولت مهندس تا دولت حامی
سیاستهای فرهنگی محصول عمل دولت هستند. بهبیاندیگر سیاست فرهنگ به شیوه عمل متقابل فرهنگ و دولت اشاره دارد که همچنین بسیاری سیاست فرهنگ را همانا نحوه عمل دولت در زمینه هنرها تعریف کردهاند[14]. با این حساب بررسی ساختار و ماهیت سیاسی دولتها، نحوه مداخله ایشان در امر فرهنگ، نحوه تأمین منابع مالی فرهنگ، اهداف دولتها در زمینه فرهنگ و هنر و همچنین استانداردهای هنری دولت برای امور فرهنگی در بررسی سیاستهای فرهنگی هر کشوری اصل اساسی است. با وجود این به تعداد دولتها و شیوه حکمرانیشان میتوان سیاستهای فرهنگی تعیین کرد؛ اما هیلمن چارتراند و کلیرمک (1989) یک مدل چهارگانه از سیاستهای فرهنگی ارائه کردهاند که بهنوعی تیپ ایدئال سیاستهای فرهنگی در کشورها محسوب میشود و میتوان عمده سیاستها را در این الگو قرار داد. چهار مدل سیاست فرهنگی عبارتند از: دولت تسهیلگر، دولت حامی، دولت معمار و دولت مهندس.
مدل دولت تسهیلگر در عرصه فرهنگ که عمدتاً در برخی کشورهای اروپایی و مشخصاً آمریکا پیاده شده، به مالکیت خصوصی در ابزارهای آفرینش و اشاعه کالاهای فرهنگی معتقد است. در این مدل که اقتصاد دولتها نیز براساس نظام نئولیبرالی طراحی شده، دولت به فضای آزاد فرهنگی معتقد است و تکثرها را به رسمیت میشناسند. همچنین در این مدل هرگونه مداخله مستقیم و عمودی دولت در عرصه فرهنگ مذموم و ناپسند شمرده میشود. در این مدل دولت براساس مالیاتهایی که از پیش اخذ شده است امور فرهنگی و هنری را تسهیل میکند. این مدل یادآور توسعه فرهنگی با منطق نظریه نوسازی است و جهتدهندگان اصلی سیاستهای فرهنگی حامیان مالی بخش خصوصی هستند.
اما در مدل دولت حامی که حد تام آن در انگلستان پدیدار شد، نوعی ترکیب میان مداخله مستقیم و غیرمستقیم در عرصه فرهنگ را ایجاد کرد. در این مدل تصمیمگیری درخصوص سیاستهای فرهنگی توسط گروهی از متخصصان منصوب دولتی، مثل وزارتخانه یا سازمانهای دولتی اتخاذ میشود. در این مدل دولت به تأسیس شورایهای هنری رو میآورد و دولت مسئولیت خود در فرهنگ را به این شوراها تفویض میکند؛ لذا نوعی حکمرانی با دسترسی محدود ایجاد میشود. هدف سیاست فرهنگی در این مدل شایستگی هنری است و به این منظور بهدنبال تعیین استانداردهای حرفهای از جانب نخبگان برای تسهیل فعالیتهای فرهنگی است؛ لذا تعالی فرهنگی را میتوان از اهداف کلان این مدل برشمرد.
اما در مدل دولت معمار مسئله هویت ملی عامل اساسی تکوین سیاست فرهنگی است و فرهنگ در این مدل بستری برای تحقق و تثبیت هویت ملی محسوب میشود. به این منظور وزارتخانههای دولتی عامل اصلی در اجرا و تأمین مالی تولیدات هنری بهحساب میآیند. بر خلاف دو مدل قبلی مداخله مستقیم دولت در فرهنگ بهشدت مستقیم و محسوستر است. این مدل از تولیداتی حمایت میکند که استانداردهای هنری جامعه را تأمین کند و حرفهایگرایی در مرحله بعد قرار دارد؛ لذا بودجههای عمومی و مستقیم دولت تأمینکننده سیاستهای هنری است و امکان به خطر افتادن نوآوریهای خلاق بسیار بالاست. زیرا تنوع الزاماً در این مدل به رسمیت شناخته نمیشود.
درنهایت مدل دولت مهندس است که دولتهای توتالیتر و کمونیستی مثل اتحاد جماهیر شوروی آن را نمایندگی میکنند. در این مدل دولت تمامی ابزارهای تولید و اشاعه فرهنگی را در کنترل خود دارد و تنها هنری که منطبق با سیاستها یا ایدئولوژیهای مرکزی همخوان باشد مورد حمایت قرار میگیرد؛ لذا در این مدل تمامی بودجههای فرهنگی دولتی و مداخله دولت در اوج خود است و لذا امکان بروز خلاقیتها و نوآوریهای هنری بهشدت تنزل پیدا میکند. در این مدل دولتها بهدنبال آموزش سیاسی هستند و لذا وزارتخانههایی مثل وزارت آموزشوپرورش از نهادهای کلیدی پیشبرد سیاستها محسوب میشوند. در این مدل دولتها بهدنبال القای سیاستهای کلان خود به جامعه و بهنوعی تبلیغات فرهنگی هستند تا تثبیت سیاسی را رقم بزنند. [15].
با این توضیحات اگر بخواهیم سیاستهای کلی دولتهای مختلف کرهجنوبی از زمان استعمار ژاپن تا دوره استقلال و ایجاد دولت دمکراتیک را بررسی و جمعبندی کنیم باید اشاره کرد که مدل سیاستگذاری در کرهجنوبی از زمان استعمار ژاپن، سپس اشغال نظامی و دیکتاتوری سینگ من ری تا ابتدای سال 1960 منطبق بر الگوی دولت مهندس شکل گرفته است. در این دوران دولتها بهدنبال کنترل فرهنگی و همچنین تبلیغ سیاسی از طریق بستر فرهنگی بودند تا بتوانند نفوذ خود در جامعه را افزایش دهند؛ لذا در این دوران با هیچ نوآوری و خلاقیت هنری مواجه نیستیم و مهمترین وزارتخانهها در پیشبرد امور فرهنگی وزارت آموزشوپرورش و اطلاعات بوده است. آزادی هنری و فرهنگی خطر و تهدید محسوب میشد و از هرگونه فعالیت مدنی در قالب اتحادیه یا انجمنها جلوگیری میشد. با کودتای نظامی ژنرال پارک در ابتدای دهه 1960 میتوان گفت مدل سیاست فرهنگی کره چرخشی به الگوی دولت معمار داشت. به این معنا که دغدغه کشور عملاً توسعه اقتصادی است و در حوزه فرهنگ احیای هویت ملی دستور کار اصلی سیاستمداران قرار دارد.
در این مدل همچنان مداخله مستقیم دولتی با قوت خود پابرجاست و دولت بهدنبال کنترل عرصه فرهنگ با استفاده از تبلیغات است. در این مدل نهادهای دولتی رسالت پیشبرد امور فرهنگی را برعهده داشتند و همچنان وزارت آموزشوپرورش نقش کلیدی را در عرصه سیاستهای فرهنگی بازی میکرد. به هر فرد یا انجمنی اجازه فعالیت هنری داده نمیشد و محدودیتهای اجتماعی نیز پابرجا بود. با ترور ژنرال پارک و روی کار آمدن چون دون هوان دوران گذار سیاست فرهنگی کره آغاز شد و عملاً با جنبشهای خونین دهه 1980 و درنهایت رخداد سال ۱۹۸۷ همزمان با دولت رو تائه وو، سیاست فرهنگی کره مدل دولت حامی را در دستور کار خود قرار داد، البته تا استقرار نهایی دولت حامی در اواسط دهه 1990 روند تغییرات بسیار تدریجی بود. در دوره دولت حامی که تا امروز نیز نقش اساسی در سیاستهای فرهنگی کره ایفا میکند، دولت بهدنبال جذب نگاه نخبگانی به حوزه فرهنگ و ایجاد شوراهای هنری ازجمله شورای هنر کره بود تا از این طریق بتواند سیاستهای فرهنگی را با ترکیبی از نیروهای دولتی و نخبه طرحریزی کند.
سیاستهای دولت حامی بهخصوص پس از بحران مالی 1997 جنبه محسوسی بهخود گرفت تا جایی که دولت بهدنبال تسهیل تولیدات فرهنگی بهمنظور ارتقای درآمد مالی از صنایع فرهنگی صندوقها و آژانسهای مختلفی ایجاد کرد که بهنوعی رابط بخش خصوصی و دولت بود. در عین حال دولت بهصورت کامل دست از مداخله در حوزه فرهنگ نکشید و خطوط اصلی توسعه فرهنگی را طراحی کرد. بیشک از مهمترین دلایل توسعه فرهنگ به مدل کرهای، دولت مهمترین نقش را ایفا کرده است. همانطور که در بخشهای قبل نیز توضیح داده شد با روی کار آمدن دولت پارک ساخت دولت توسعهگرا در دستور کار قرار گرفت. دولت توسعه نیز کارآمدی سیستمی و ورود نخبگان سیاسی را در دستور کار خود قرار داد تا موتور توسعه به سبک کرهای را روشن کند. به همین طریق توان عظیم دولت در عرصه فرهنگ نیز گرهگشایی کرد. برای جمعبندی ظرفیت سیاست فرهنگی دولت را میتوان به سه نوع مختلف طبقهبندی کرد.
اولین مورد «ظرفیت گفتمانی» است. یعنی ظرفیتی برای ابداع و عادیسازی گفتمان جدیدی از فرهنگ و توجیه مداخله دولت در امور فرهنگی. دولتهای استبدادی کره در گذشته گفتمان فرهنگی کشور را از طریق اجبار و مشارکت در بخش فرهنگی در انحصار خود درآوردند. سپس، سیاستگذاران در کره دمکراتیک بهتازگی فرهنگ را بهعنوان یک نیروی اقتصادی مفهومسازی کردند و بهسرعت این درک جدید را رایج کردند. آنچه از تاریخچه سیاست فرهنگی کره میتوانیم ببینیم این است که ظرفیت گفتمانی متکی به شرایط مادی سیاستگذاری است، بهبیاندیگر مناسبات اقتصادی تعیینکننده نوع گفتمانسازیها در بخش فرهنگی هستند. همچنین مسئله اجماع اجتماعی در گفتمانها بسیار مهم است؛ لذا ظرفیت گفتمانی دولت کره توضیح میدهد که چرا تغییر گفتمان فرهنگی رسمی از «فرهنگ ملی» به «صنایع محتوایی» و سپس به «اقتصاد خلاق» بهسرعت از جانب جامعه باعث کنجکاوی و علاقهمندی شد، اما انتقاد و مقاومت اساسی را در پی نداشت!
ظرفیت دوم سیاست فرهنگی کره را میتوان «ظرفیت اجرایی» قوی نامگذاری کرد که به توانایی آن در ارائه ترتیبات قانونی، زیرساختی، مالی و سایر موارد اشاره دارد تا برنامهها و تصمیمهای دولتی «واقعاً اجرا شوند» و تأثیرگذار باشند. بهویژه، توانایی دولت برای بسیج بودجه فرهنگی متناسب با سیر صعودی هزینههای فرهنگی و هدایت آن براساس اهرم سرمایهگذاری خصوصی برای صنایع فرهنگی یکی از ویژگیهای قابلتوجه دولت در کرهجنوبی است. برای مثال اگر به وبگاه وزارت فرهنگ، ورزش و گردشگری کرهجنوبی مراجعه کنیم در بخش گزارشات بهوضوح مشاهده میشود که میزان هزینهها همواره در کنار میزان درآمد حاصل از برنامههای نمایش داده میشود. همچنین همانطور که در سنتهای متأخر سیاست فرهنگی کره مشاهده کردیم بهمحض زیاندهی سیاستها، هیچ تعصبی برای ادامه وجود ندارد و آن را تغییر میدهند.
درنهایت، سومین ظرفیت را ظهور «ظرفیت انعکاسی» در سیاست فرهنگی کرهای دانستهاند که اشاره به توانایی و ظرفیت دولت برای مذاکره با فعالان فرهنگی و پذیرش برنامههای مردممحور از جانب ایشان، به رسمیت شناختن محدودیتهای سیاست فرهنگی دولتمحور، حمایت از خوداتکایی نهادی فرهنگ برای هماهنگ کردن منافع مختلف در بخش فرهنگی دارد. این ظرفیت، هنوز در حال ظهور و توسعه است، اما بهطور جدی از سیاست حزبی و بحثهای سیاسی در سیاست فرهنگی خود کره آسیب دیده است. این ظرفیت همچنین به توان انعطافپذیری دولت اشاره میکند و اینکه دولت در یک کنش و واکنش متقابل با نخبگان عمل میکند و هر دو بهنوعی بازتاب دهنده اعمال یکدیگر محسوب میشوند[1].