اختصاصی: نقد و بررسی جامع سریال عازم جهنم­ Hellbound

اختصاصی مدرسه زبان و فرهنگ کره

نویسنده : سرکار خانم حیدری، مسئول بخش خواهران مدرسه زبان و فرهنگ کره

سریال عازم جهنم Hellbound محصول سال 2021 نتفلیکس اصلی که بالاترین میزان مخاطب را بین تمام سریال های نتفلیکس داشت و از سریال Squid Game هم در این زمینه پیشی گرفت، یک سریال شش قسمتی است در ژانر ماوراء الطبیعی و ترسناک که در آن مردم به صورت غیرمنتظره­ای با پدیده­ای غیر مادی و ماورایی مواجه می­شوند به طوری که با مشخص شدن زمان مرگشان توسط فرشتۀ مرگ، موجودات ترسناکی ظاهر می­شوند و آن­ها را با شکنجه و عذاب به جهنم می­برند.

Hellbound on Netflix TOP 10 TV Shows:[16]

 

درابتدای قسمت اول شاهد زندگی عادی مردم در شهر سئول و در یک کافه هستیم؛ همه مردم کارها و گفتگوهای روزمره­شان را ادامه می­دهند به استثناء یک مرد که مضطربانه به ساعت نگاه می­کند و ناباورانه منتظر رسیدن زمان مرگی هست که به او وعده داده شده. به محض این­که زمان­ مرگش فرا می­رسد، موجوداتی عظیم الجثه با هیبتی مقتدر و ترسناک بدون هیچ مکث یا ترحمی وارد می­شوند و شروع به شکنجه­ی مرد می­کنند، ولی او به سمت خیابان فرار می­کند و بعد از مدت کوتاهی در بین ترافیک و در حضور تمام مردم دوباره توسط آن­ها گرفتار می­شود و بی­رحمانه و به بدترین شکل ممکن عذاب و شکنجه می­شود و در آخر طوری سوزانده می­شود که جز اسکلت سوخته، چیزی از او باقی نمی­ماند. دیدن این صحنه‌ها باعث تحیر و ترسه عجیبی در مخاطب می­شود! به چه جرمی؟ آیا واقعا این جنایت از طرف خدا بوده؟ چه جرمی باید مرتکب شده باشد که همچین مجازاتی را دریافت کند؟ تمام این سوالات در صورتی در ذهن مخاطب شکل می­گیرد که در ابتدای سریال یک پیش شرط برای او بوجود آمده و آن، این است که افرادی که مرتکب گناه شدند توسط ماموران جهنم با عذاب کشته می­شوند و به جهنم می­روند.

در سه قسمت اول، سریال سعی دارد برای مخاطب محرز و قطعی کند که موجوداتی که برای گرفتن جان انسان­ها می­‌آیند ماموران جهنم هستند و از طرف خدا ماموریت دارند برای انجام چنین اعمال وحشیانه­ای. و بزرگ‌ترین سوالی که مخاطب از خودش میپرسد این است که به چه گناهی؟

برخی فرضیات برای گناه­کارانی که مستحق چنین مجازات وحشیانه­ای هستند بیان می­شود اما کافی نیست و مخاطب همراه با مردم دنیای سریال احساس درماندگی، ترس و ناتوانی در مقابل چنین اقتداری احساس می­کند و همزمان از خدایی اینگونه، متنفر می­شود و هم به علت شدت ترس، گردن خم می­کند و ایمان می­آورد به خدا و سجده می­کند، همانطور که تمام مردم شهر تسلیم شدند به استثناء یک کارآگاه که این را قتل می­دانست و دنبال دستگیریِ مجرمین بود و یک خانمِ وکیل که از دومین فردی که که فرمانِ مرگ گرفته بود دفاع می­کرد. این دو نفر تنها کسانی بودند که در پی حقیقت بودند و علاوه بر ترسشان سعی می­کردند انسانی رفتار کنند، که البته از نظر مخاطب هم این مقاومت به حماقت شبیه بود؛ مگر می­شود جلوی خدا ایستاد؟!

«جونگ جینسو» رئیس یک سازمان مطالعات مذهبی است که از 10 سال قبل ادعا می­کند برای گناهکاران که مستحق ابدیت در جهنم هستند یک فرشته مرگ ظاهر می­شود، اسم و زمان مرگ فرد به وسیله­ی ماموران جهنم را می­گوید؛ و وقتی آن زمان فرا می­رسد مامورین اجرا می­آیند و بی­رحمانه، وحشیانه و به خشونت­آمیزترین شکل ممکن گناهکار را شکنجه می­دهند و بعد او را می­سوزانند، به جهنم می­برند و از صحنه می­روند.

این فرد دلیل این اتفاقات را در این مسئله عنوان می­کند که چون عدالت انسانی کافی نیست و مردم هر گناهی انجام می­دهند بدون اینکه مجازات درخور گناهانشان را متحمل بشوند، پس ما نیاز به قضاوت و اجرای عدالت خدا داریم تا با دیدن عدالت کامل بتوانیم درست­ زندگی کنیم و زندگیِ معناداری داشته باشیم، به این صورت که به خاطر ترس از جهنم، درستکار شویم.

«جونگ جینسو» در گفتگو با کارآگاه می­گوید:

جونگ: «هدف ما اینه که بذاریم دنیا میل خدا رو بدونه تا درستکارتر زندگی کنیم.»

کارآگاه:«زندگی کردن با اعمال خوب با ترس از جهنم، میتونیم اینجوری بگیم؟»

جونگ: «به غیر از ترس، چی دیگه باعث توبه مردم می­شه؟»

کارآگاه: «این خدا نباید به حق انتخاب بشر هیچ اعتقادی داشته باشه!»

جونگ: «حق انتخاب، درسته! قاتل همسرتون درست مجازات شد؟ فکر می­کنین قوانین ساخت بشر به اجرای عدالت کمک می­کنن؟ فکر می­کنین قاتل احساس پشیمانی می­کنه؟»

«جونگ جینسو» تمام ویژگی­های معمولی که پیامبران دارند را از خود نشان می­دهد: یتیم بوده و بدون خانواده و پدرومادر و در سختی بزرگ شده؛ مهربان است و با آرامش و صبر رفتار و صحبت می­کند؛ مدتی بادیه نشینی کرده و در جستجوی حقیقت و معنای زندگی سفر کرده؛ همیشه در حال کار خیر و کمک به مردم است؛ هیچ تعلق مادیی ندارد و در یک اتاق زندگی می­کند و ساده زیست است؛ و برای دعوت مردم به حقانیتِ جدیدی که پیداکرده، ده سال صبر کرده و با آرامش مردم را فراخوانده است.

اما نقطه عطف داستان در انتهای قسمت سوم است که جونگ جینسو، برگزیدۀ جدیدی که مردم را به سمت خدا فرا می­خواند، در یک مدرسه­ی متروکه به کارآگاه اعتراف می­کند که بیست سال پیش او نیز فرمان فراخوانده شدن به جهنم را دریافت کرده و موعد آن چند دقیقه­ی دیگر است. او می­گوید در تمام این سال­ها هیچ گناهی انجام نداده و دائم در حال انجام کارهای خوب بوده و هیچ دلیلی برای دریافت این فرمان پیدا نکرده است. تمام این بیست سال دنبال دلیل گشته است اما به نتیجه­ای نرسیده و فقط برای این­که مردم هم، همان ترسی را که او در این مدت تجربه کرده است را تجربه ­کنند، به مردم چنین گفته ­است که این موجودات، از طرف خدا ماموریت دارند تا با عذاب، جان گناهکاران را بگیرند و به جهنم ببرند. او از کارآگاه می­خواهد که جسدش را از بین ببرد تا کسی متوجه نشود او نیز فرمان را دریافت کرده، و جانشینش را کشیشی مسیحی و فرصت­طلب قرار می­دهد تا دین جدید را بعد از او رهبری کند.

 

مخاطب بعد از سه قسمتی که به پذیرش این ادعا، که این اتفاقات از طرف خدا است و دلیلش اجرای عدالت در مورد گناهکاران است، دچار سردرگمی می­شود که آیا واقعا این اتفاقات از طرف خداست؟ آیا واقعا بدون هیچ جرمی مردم به جهنم فراخوانده می­شوند؟ اگر از طرف خدا نیست پس چگونه این اتفاقات رقم می­خورد؟ با وجود تمام شبهه­هایی که وجود دارد، باز می­پذیرد که جز از طرف خدا نمی­تواند باشد و سر فرود می­آورد چون چاره­ی دیگری ندارد.

در ابتدای قسمت چهارم که چندین سال بعد از ناپدید شدن جونگ جینسو را روایت می­کند، و در آن تشکیلات دین حقانیت جدید، با کتاب مقدسی که شامل گناهانی است که باعث می­شود فرمان الهی دریافت شود، به رهبریِ کشیشی که جونگ جینسو به جانشینی انتخاب کرده، قدرت گرفته و از حمایت حکومتی، رسانه­ای  و نیروهای پلیس برخوردار است. این تشکیلات مهمترین وظیفه­شان دستگیریِ گناهکارانی­ست که فرمان را دریافت کردند و برای ترس از آبرویشان و این­که خانواده­هایشان به سختی نیوفتند فرار می­کنند و حقانیت جدید هم برای این­که به ایجاد ترس دائمی در بین مردم نیاز دارد تا قدرت خود را حفظ کند، آن­ها را دستگیر می­کند و همراه با تحقیر آن­ها و خانواده­هایشان، اجرای فرمانشان را از رسانه ها منتشر می­کند.

در همین زمان، وقتی تمام مردم این شرایط را پذیرفتند که افراد به خاطر گناهانشان به این عذاب گرفتار می­شوند، نوزاد تازه متولد شده­ای در حضور مادرش فرمان مرگ و رفتن به جهنم را دریافت می­کند. فیلم این اتفاق که توسط مادر گرفته می­شود، به دست وکیل «مین هه جین» و یک استاد رشته­ی جامعه شناسی می­رسد. از آن­جا که این دو رهبریِ گروهی را برعهده دارند که اعضای آن خانواده­ی قربانیان هستند و معتقدند که: معلوم نیست این اتفاقات کار خدا باشد یا نه، اما چیزی که قطعی است، این است که حقانیتِ جدید به صورت انحصاری این وقایع را همان­گونه که لازم دارد تفسیر می­کند تا از آن به نفع خود استفاده کند. از این رو از پدرومادر نوزاد می­خواهند تا اجازه دهند، زمانی که طفل­شان توسط مامورین کشته می­شود را در رسانه­ها منتشر کنند تا مُهر باطلی بر ادعای حقانیت جدید زده شود و مردم به چشم خود ببیند که نوزاد بی­گناهی که شکی در بی­گناهی­اش نیست هم فرمان را دریافت کرده و این مصیبت ارتباطی با گناهان مردم ندارد و حقانیت جدید می­خواهد مردم را فریب دهد.

از آن­جایی که والدین نوزاد به این کار شک دارند، حتی مادرش در ابتدا تحت تاثیر تفکرات حقانیتِ جدید، فکر می­کند که چون فرزندش در آینده قرار است مرتکب گناه بزرگی شود، چنین فرمانی دریافت کرده، به همین خاطر از فرزندش متنفر است و به او رسیدگی نمی­کند.

اما وکیل و جامعه­شناس برای راضی کردن پدر به او می­گویند:«پدر: یعنی اون هیولاها هیچ کاری با خواست خدا ندارن؟»

جامعه­شناس: «واقعا این مزخرفات رو باور می­کنی؟ »

پدر: «پس فرمان چیه؟ اون هیولاها اسما رو انتخاب می­کنن و میگن طرف عازم جهنمه.»

جامعه­شناس: «خب ما نمیدونیم کار خداست یا نه، مشکل اینه که حقانیت جدید حق اختصاصی داره تا تصمیم بگیره این اتفاق چطور باید تفسیر بشه.اگر همه­ی این­ها کار خداست و خواستش چیزیه که حقانیت جدید میگه انتخابی جز اطاعت ازش نداریم، چون یعنی به ما انسان­ها اهمیتی نمی­ده.این فاجعه­ی محضه مثل زلزله یا یه تصادف، برای هر کسی اتفاق بیوفته قطعا بدشانسیه. مسئله­ی تنبیه کردن یا تنبیه شدن نیست. بچه­ی تو هیچ گناهی نکرده، هیچ­کس نمی­تونه انکارش کنه.»و در ادامه به او می­گویند که حقانیت جدید سعی می­کند اجرای فرزندتان را مخفی کنند تا زیر سوال نروند.

وکیل: «پیروان، حقایق رو به نفع خودشون تغییر می­دن، توی اصول اون­ها هیچ مفهوم اصیلی از گناه یا توبه وجود نداره. پس هرگز قبول نمی­کنن که یه نوزاد مورد اجرا قرار بگیره.»

پدر: «هیچ­وقت نمی­تونی مطمئن باشی، میتونی؟»

وکیل: «میتونن راحت طبق نیازشون، اصولشون رو تغییر بدن.ممکنه اینطور به نظر نیاد اما استانداردهای مشخصی برای تشخیص گناه دارند.»

جامعه­‌شناس: «تنها اعمالی که میشه توسط انسان­ها ازشون جلوگیری کرد، گناهه.هیچ مفهوم اصیلی از گناه و توبه وجود نداره، اونا هوس و حرص رو هم گناه نمی­دونن.ترس و پالایش روانی که اجراها (مجازات دیدن و کشته شدن توسط موجودات ماورایی) ایجاد می‌کنن، سیستمشون رو اداره می­کنه، برای همین به گناهکارهایی که بتونن به طور منظم ازشون مثال بسازن نیاز دارن.»

در ادامه در صورتی که پدر نوزاد با دلایلی که برایش می­‌آورند راضی می­شود برای آگاه کردن مردم، از خود گذشتگی بکند و اجازه دهد؛ از طرفی مادر نوزاد با غریزه­ی مادریِ خودش نمی­تواند جلوی محبتِ مادرانه­‌اش را بگیرد و به فرزندش وابستگی عاطفی پیدا می­کند و به این اتفاق رضایت می­دهد تا بی­گناهیِ فرزندش را نشان دهد. اما رهبر و پیروان حقانیت جدید که از اجرای نوزاد می­ترسند و سعی می­کنند جلوی رسانه­ای شدن آن را بگیرند و در محافل خصوصی­شان می­گویند:

«اگر حقیقت رو بشه دنیا به آخر می­رسه، مردم فکر می­کنن که خدا شوخیه و هیچ اصولی برای کاراش نداره. به نظرت در دنیایی که هیچ اصولی نداره، چه اتفاقی میوفته؟! دنیا به آخر می­رسه! باید جلوی نابود شدن دنیا رو بگیریم.»

آن­ها نابود شدن تشکیلاتِ خودساخته­‌ای را که با کمک ترس از اتفاقات ماورایی بر دنیا حاکم کردند، را برابر با نابودی دنیا می­دانند و با هر وسیله و جنایتی سعی می­کنند جلوی این اتفاق را بگیرند تا ایمان و حمایت مردم را به دین نوظهور خود از دست ندهند.

اما سرانجام وقتی زمان اجرای فرمان نوزاد نزدیک می­شود، با مداخله‌ی پیروان حقانیت جدید، نمی­توانند مقدمات پخش از طریق رسانه را فراهم کنند و مادر، نوزاد را وسط یک مجتمع سکونتی می­برد و به مردم می­گوید که قرار است برای فرزندش فرمان اجرا شود و در حالی که همه در حال دیدن و پخش زنده از طریق شبکه‌­های اجتماعی هستند، نوزاد را روی سکویی می­گذارد و عقب می­رود؛

وقتی موجودات ماورایی برای اجرای عذاب و سوزاندن ظاهر می­شوند مادر نمی­تواند تحمل کند و فرزندش را در آغوش می­گیرد و سعی می­کند فرار کند و پدر نیز در این زمان می­رسد و سعی می­کند از خانواده‌­اش دفاع کند؛ اما وقتی می­بینند تلاششان در برابر قاطعیت موجودات بی­‌نتیجه است و نمی­توانند فرار کنند، پدر، خانواده­اش را در آغوش می­گیرد و ماموران جهنم هم سر می­رسند و هر سه­ آن­هارا می­سوزانند و از صحنه می­روند. مردم همه در حال تماشای این مقاومت و جنگیدن پدر و مادری برای دفاع از فرزند بی­گناهشان در برابر قدرتی ماورایی، ناعادلانه و غیرانسانی هستند که ناگهان در بین اسکلت­های سوخته شده، صدای گریه­‌ی نوزاد را می­شنوند؛

وکیل، نوزادِ سالم را از آغوش مادر و پدرش که فداکارانه جانشان را برای فرزند خود از دست دادند بیرون می­آورد و با کمک مردم حاضر، از دست ماموران و پیروان متعصب، فرار می­کند و سوار تاکسی می­شود.

 

راننده­‌ی تاکسی که وکیل را می­شناسد و به او کمک می­کند و می­گوید:

«این­که خدا چجور موجودیه رو نمی­دونم؛ اهمیتی هم برام نداره..فقط یه چیزی رو مطمئنم، اونم اینه که این­جا دنیای آدم­هاست و دنیای آدم­هارو، آدم­ها باید سروسامان بدن..»

و این­جاست که مخاطب جواب تمام، سردرگمی­‌ها و ترسش را میگیرد! باید بجنگیم در مقابل هر کس و هر چیزی که می­خواهد مارا نابود کند یا از ما سوء استفاده کند؛ خدا باشد یا نباشد، نیروهای ماورایی باشند یا مادی باشند و یا انسان­هایی باشند که با دین و تعصب و اِعمال قدرت می­خواهند از ما استفاده کنند و به قدرت برسند.

و در سکانس پایانی شاهد رجعت دومین قربانی این وقایع هستیم که اسکلتش ذره ذره گوشت و خون میگیرد و زنده می­شود..

تحلیل سریال:

زمانی اسقف­‌های کاتولیک آمریکا بیانیه­‌ای منتشر کردند که در آن آمده بود که آشفتگی و سرگردانی انسان در جهان مدرن ناشی از فقدان ایمان او و دست برداشتن از خدا و دین است. ژان پل سارتر که یک فیلسوف اگزیستانسیالیست[17] است که نشان الحاد را بر پیشانی خود می­زند، دیدگاه­های او به وضوح بیانیه­‌ی اسقف­‌ها را تایید می­کند. او می­گوید: تا زمانی که آدمیان به خدایی آسمانی باور داشتند، می­توانستند او را خاستگاه آرمان­های اخلاقی خویش بدانند. جهان که مخلوق و تحت حاکمیت خدایی پدروار بود برای آدمی مسکنی مالوف، گرم و صمیمی بود. ما می­توانستیم مطمئن باشیم که شر در عالم هر قدر هم که زیاد باشد، در نهایت، خیر بر آن غلبه خواهد کرد و لشکر شر تار و مار خواهد شد.[18]

در سال­های اخیر به خصوص با همه­‌گیریِ اپیدمی کرونا در جهان و مرگ میلیون­ها انسان، و به نمایش گذاشته شدن ضعف انسان در برابر وقایع طبیعی و همراه با نظریاتی که در مورد پارادایم (پایان تاریخ) و آخر الزمان مطرح می­شود، مردم دنیا دوباره به ادیان وحیانی به خصوص مسیحیت توجه نشان دادند و خیلی از مردم به این باور رسیدند زندگی­شان بدون دین وحیانی، پوچ و فاقد معناست.

نکته­ی اصلی سریال­ها و فیلم­های کره­‌ای در این چند سال اخیر توجه تامل برانگیز نسبت به ادیان وحیانی به ویژه مسیحیت است، گویی برخی پیشرفت­ این مسئله را خطرناک می­دانند و در نهایت قصد دارند با به چالش کشاندن مباحث اصلی و کلیدیِ کلامی و فلسفی، ریشه­ی اعتقادات به این نوع گرایشات را بزنند. ترس، تحجر و توحش را بن­مایه­ی داستان قرار می­دهند تا روایت جدیدی از تفکر امانیستی[19] و دئیستی[20] را اثبات کنند. آن­ها رسما ادعای جنگیدن با مسیحیت را ندارند اما در لایه­های پنهانیِ سریال­ها، مسیحیتِ منفعل را به تصویر می­کشانند.

در این سریال پیروان مذاهب را دو دسته نشان می­دهند: بیشتر افراد به علت ترس یا جهل و نادانی پیرو شدند و در برابر تمام ناعدالتی ها سکوت می­کنند، و افرادی نیز هستند که متعصبانه حمایت می‌کنند و حتی برای رسیدن به هدفشان دست به هر جنایتی می­زنند و فاقد هر گونه احساسات انسانی هستن.

در قسمت دوم وقتی مادر دو کودک فرمان زمان مرگ و رفتن به جهنم را می­گیرد، جونگ جیسو در ازای پرداخت پول به او می­خواهد که اجرای فرمان­اش را در رسانه­ها منتشر کند، او نیز با کمک وکیل مین هه جین می­خواهد این معامله را انجام دهد تا بتواند آن پول را برای زندگی فرزندانش بگیرد. او یک مادری است که سرپرست خانواده­اش است و به سختی هزینه­ی زندگیِ فرزندانش را بدست می­آورد و این­که او همچین فرمانی را گرفته، حدس و گمانه­زنی در مورد گناه او در بین جونگ جینسو و طرفدارانش شکل می­گیرد، همانند اعمالی که کشیش­ها در قرون وسطی انجام ­می­دادند، مردم را تفتیش عقاید می­کردند و بر آن اساس دست به مجازات مردم می­زدند، هر گونه نظر خلافی را الحاد می­دانستند و مجازات مرگ در نظر می­گرفتند. در سریال نیز مشابه این اعمال توسط «جونگ جینسو» و پیروان متعصبش سر می­زند:

جونگ: «خدا پیامش رو توی تمام تاریخ به طرز ماوراء الطبیعی می­فرسته؛ خدا راهی گذاشته تا پیامش رو واضح­تر و مستقیم برسونه؛ خدابهمون می­گه تا با «اجرای عدالت» از طریق پیامش زندگی کنیم.»

و علاوه بر این­ها «جونگ جینسو» مخفیانه قاتلی را که به خاطر قتل در هنگام مستی فقط شش سال محکومیت گرفته و بعد از آن آزاد شد را به شیوه­ی ماموران جهنم، زنده زنده در کوره­ می­سوزاند تا به تبعیت از خدا، عدالت واقعی را اجرا کرده باشد .و نمونه­های مشابه زیادی در سریال وجود دارد که پیروان، دست به قتل و جنایت می­زنند؛ که همه­ی این­ها طوری به نمایش در می­آید که ماهیت ادیان وحیانی چنین اعمالی است و استقرار یک دین در یک کشور چنین شرایطی را برای مردم آن جامعه بوجود می­آورد.

از آن­جا که هیچ دلیلی برای خدا و دین جدیدی که در سریال به آن اشاره شده و مردم باور دارند که از طریق جونگ جینسو به آن دین دعوت شدند، ارائه نمی­شود و تنها دلیلی که مردم به خاطر آن به این دین گرایش پیدا کردند ترس از اتفاقات ماورایی هست که رخ می­دهد و ادعای سریال این است که ترس و جهل مردم به یک واقعه، چیزی است که خدا را می­سازد و انسان را مجبور به پرستش می­کند تا شاید از آن اتفاقات در امان بماند، در صورتی که در پایان سریال نشان می­دهد این مجازات­ها به علت ارتکاب به گناهان صورت نمی­گرفته و کاملا اتفاقی برای هر کسی رخ می­دهد بدون اینکه گناهی داشته باشد؛ پس پیروی از ادیان برای در امان ماندن از وقایع کاری غیر عقلانی و از سر ترس صورت می­گیرد و هیچ معنایی به زندگی انسان­ها نمی­دهد.

جامعه شناس خطاب به پدر نوزاد می­گوید:«حقانیت جدید ادعا می­کند که تنها گناهکارها فرمان برایشان اجرا می­شود؛ ولی این دروغه.این بیشتر شبیه یه حادثه­ی ماورا طبیعیه که توضیحی براش نیست.»

«جونگ جینسو» فقط به این اتفاق با دادنِ اسمِ «خواستِ خدا» معنی داد.

ادعای سریال این­ است که اگر در زندگی یک رخداد غیرقابل توضیحی دیدیم حتی اگر آن رخداد ماورایی بود، دلیل بر وجود خدا نیست، و یا اگر خدایی هم هست دلیل بر این نیست که به او پناه ببریم. ما فقط باید آن را کشف کنیم و با آن بجنگیم چون این­جا دنیای ما انسان هاست.

در قسمت دوم کارآگاه در مورد دریاف فرمان توسط قربانی دوم، خطاب به جونگ جینسو می­گوید:

کارآگاه: «یه تهدید به مرگ صورت گرفته، پلیس باید پیگیری کنه.»

جونگ: «در دنیای قدیم، مردم باور داشتند که خورشیدگرفتگی نشونه­ی خشم خداست، فکر میکردن که یک سگ بهشتی خورشید را گاز گرفته و خورده، به خاطر همینم شکارچیا رو فرستادن ماموریت تا اون سگ رو بگیرن.

فکر نمی­کنید که شما کارآگاه­ها همون شکارچیا باشین؟»

وکیل: «اینکه شکارچی باشی از این بهتر نیست که یه کشیشی باشی که آدمای بی­گناه رو با بهونه کردنِ خدا، مورد آزار و اذیت قرار می­ده؟»

در سکانس­های پایانیِ سریال که اشاره­ی مستقیم به مسیحیت دارد و اثبات می­کند مسیحیت برای کسب قدرت و به استعمار درآوردن و حکومت بر مردم بنا شده است و تمام ادعاهایشان دروغ و فریبی بیش نیست. مدعای نویسنده را در سکانس­های پایانی به وضوح می­بینیم که:در سکانس عروج نوزاد اثبات می­کند که عروج اصلا ربطی به عِقاب ندارد.

و همچنین در سکانس پایانی که تولد دوباره زنی را که دومین قربانیِ این ماجرا بود را نشان می­دهد که تاکیدی بر مسئله تولد دوباره دارد و سعی می­کند آن را پررنگ تر به نمایش بگذارد و ادعا می­کند که مسئله­ی عروج، یک مسئله­ی اومانیستی و طبیعی است و بر اساس سازوکار مادی رخ می­دهد نه با دلایل ماورایی.

و در آخر، سکانس دیالوگ راننده به وکیل که کامل تمام اهداف سریال را به وضوح به ذهن مخاطب دیکته می­کند.

 

[16]بررسی محبوبیت مجموعه تلویزیونی عازم جهنم 18 روز پس از انتشار در نتفلیکس

*داده ها مربوط به بازه زمانی 19 نوامبر تا 6 دسامبر2021 است.

 

[17] اگزیستانسیالیست­ها معتقدند که زندگی بی­معناست، مگر این­که خود شخص به آن معنا دهد و انسان باید خود، معنا و هدف زندگی­اش را بسازد.

[18] معنای زندگی، اعظم پویا، صفحه 15

[19] انسان­مداری، مکتب اصالت انسان. نگرش یا فلسفه­ای که با نهادن انسان در مرکز تاملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می­دهد.

[20] دئیسم به یک خالق الهی برای جهان اعتراف می­کند، اما هر نوع وحی الهی را رد می­کند و اعتقاد دارد عقلِ بشر به تنهایی کافی است تا برای ما یک زندگی دینی و با اصول اخلاقی صحیح فراهم کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up